افراد موفق معمولا" به سرعت تصميم مي گيرند و وقتي انجام كاري را درست بدانند به آساني از تصميم خود برنمي
گردن د، برعكس اشخاص شكست خورده معمولا" دير تصميمي مي گيرند و تصميم خود را به آساني عوض مي كنند. به محض گرفتن تصميم نيروي دروني شما آماده انجام آن مي شود. بيشتر افراد تصميم نمي گيرند، زيرا ترس آنرا دارند كه تصميمشان غلط باشد.
اگر بعدها متوجه شديد كه تصميتان غلط بوده است. نبايد خود را سرزنش، كرد بلكه بايد گفت در آنروز، بهترين تصميمي كه به مغزم خطور كرد همان بود. با اين روش، روح را آماده مي كنيم كه بتواند تصميم گيري خود را حفظ كند. اگر يك بار تصميمتان درست نباشد و خود رامرتبا" سرزنش كنيد، نبايد انتظار تصميم گيري درست را داشته باشيد.تنها چيزي كه حد تواناةـيهاي شما را مشخص مي كند، همين است كه بتوانيد با دقت، خواسته خود را تعريف كنيد بسياري از چيزها در اطراف شما قرار دارند كه مي توانند شما را در راه رسيدن به هدف كمك كنند، ولي چون آنرا براي ذهن به خوبي تعريف نكرده ايد از كنار آنها رد مي شويد بدون آنكه متوجه شويد.
اگر هدف ساختن ميزي را داشته باشيم، چنانچه در مسير خود ميخ - اره - چكش -
تخته ببينيم بزودي متوجه شده و آنها را به كمك مي گيريم، زيرا براي ذهن تعريف كرده ايم كه براي ساختن ميز به چه جيزهاةـي نياز داريم. در نظر داشته باشيد كه ضمير باطن ما با ضميرباطن ديگر افراد در رابطه است، اگر با شخصي در حال صحبت هستيد ضمير باطن شما تصوير هدف شما را به ضمير او انتقال داده و همينطور برعكس، ضمير باطن شما مي تواند افكار طرف، متقابل را بخواند. بنابراين جاي تعجب نيست ، اگر چناچه شخصي كه با او صحبت مي كنيد، يكباره يكي از وسايلي را كه براي رسيدن به هدف نياز داريد، بر زبان بياورد. بعنوان مثال بگويد چكش و اره دارد.
اگر بدانيد كه چرا، بايد كاري را انجام دهيد، چگونگي انجام آن به آساني معلوم خواهد شد. بخاطر داشته باشيد كه اگر داةـما"راجع به چيزي فكر كنيد و افكار خود را روي آن متمركز سازيد به سوي آن نيز حركت مي كنيد. بنابراين همواره به آرزوهايتان فكر كنيد، تا به سوي آن كشيده شويد. چيزهاةـي را كه باعث رنج و يا مايه لذت مي دانيم، سرنوشت ما را شكل ميدهد. اگر لذت تحقق هدف، بيشتر از رنج رسيدن به آن باشد مسلما" به هدف خواهيم رسيد.
اگر هدفي داشته باشيم كه رسيدن به آن، هم مايه رنج باشد و هم مايه لذت، مسلما" يا به آن نمي رسيم و يا اينكه زمان زيادي براي رسيدن به آن نياز داريم. زيرا ناخودآگاه، آنرا به تعويق مي اندازيم.
گاهي اوقات انسان بر سر دو راهيهايي قرار مي گيرد كه هر دو به رنج منتهي مي شوند، به عنوان مثال بعضي ها، از شغل خود ناراضي هستند، و فكر مي كنند اگر شغل خود را ترك كنند نمي توانند كار ديگري پيدا كنند، درنتيجه هيچ كاري نمي كنند و همچنان احساس بدبختي مي كنند.
تعلل و عقب انداختن كارها، يكي از شايع ترين راههاي فرار از رنج است، اما اگر كاري را به تاخير بيندازيد، معمولا" نتيجه اش اين است كه بعدا" به رنج و دردسر بزرگتري دچار مي شويد. بايد ديد كه، اگر هم اكنون انجام دهيد، چه لذتهاةـي در پي خواهيد داشت.
در زندگي، بيشتر مردم بجاي چاره انديشي، به بلاهاةـي فكر مي كنند، كه نمي خواهند به سرشان بيايد. آنچه زندگي ما را شكل ميدهد، خود آن وقايع نيست بلكه معناةـي است كه به آن رويدادها مي دهيم، مثلا" اگر كسي به ما ديكته كند، چه كار بايد بكنيم و چه كار نبايد بكنيم : برداشت هاي مختلف داريم.
1- او فردي ديكتاتور هست
2- از ما سوُ استفاده مي كند در حاليكه مي توان اينطور برداشت كرد كه اين خود ما هستيم كه دانسته يا نادانسته ميخواهيم
كه با ما چنين رفتار شود.
هر گاه اتفاقي برايتان بيفتد، مغزتان بلافاصله دو سةـوال را مطرح مي سازد: اول اينكه آيا اين اتفاق به معني رنج است يا به معني لذت ؟
دوم اينكه براي دوري از رنج و كسب لذت چه بايد بكنيم ؟ پاسخ اين پرسشها بسته به اين است كه درباه موجبات رنج و لذت چه عقايدي داشته باشيم. (ارزش هاي جذبي و دفعي ).
اگر مي خواهيم كيفيت زندگاني خود راتغيير دهيم، بايد تغييري رادرسةوالاتي كه ازخود يا ديگران ميكنيم به وجود آوريم.بجاي
اين سةـوال كه، چرا شكست خورده ام مي توان پرسيد، چكار بايد بكنم كه موفق شوم."چراها" معمولا" انسان را به گذشته مـي كشاند در حاليكه "چكار بايد كرد" ذهن را معطوف به آينده و راه حل ها مي كند.
اگر ناتوانيها و محدوديتهاي خود را مورد سةـوال قرار دهيم ، بسياري از ديوارها فرو مي ريزند. پيشرفتهاي بشر، كلا" براثر طرح پرسشهاي تازه بوده است.
علت اينكه نمي توانيم از تجارب خود استفاده كنيم، غالبا" ضعف حافظه نيست، بلكه علتش آن است كه سةـوالات صحيحي از خود نمي كنيم، تا نيروهاي ما را فعال سازد. شايد شما هم تجربه كرده باشيد كه در دفترچه تلفن دنبال اسم دوستي مي گرديد ولي نمي دانيد شماره او را تحت اسم كوچك يا نام خانوادگي اش بايد پيدا كرد.
(بطور كلي : براي رسيدن به هدف جنبه هاي مثبت را در نظر بگيريم - چه نياز داريم - چه كار بايد بكينم - جه كار بايد نكنيم - از كارمان چگونه بايد لذت ببريم ).
بخاطر داشته باشيد كه نه تنها سةـوالاتي كه از خود مي پرسيد، بلكه حتي سةـوالاتي هم كه مطرح نمي كنيد در سرنوشتتان موُثرند. فرض كنيد پدري از اعمال فرزندش ناراضي است، هر بار كه اين عمل از او سر ميزند، بي نهايت عصباني مي شود، اگر در كمال آرامش از خود سةـوال كند كه چرا عصباني مي شوم، و يا اينكه چرا اين اعمال را انجام مي دهم، راه حلي پيدا مي شود. د ر حاليكه ما هميشه اعمال فرزندمان را در نظر مي گيريم.
چه بسيار هستند خانواده هاةـي كه عيوب فرزندان خود را پنهان مي كنند و آنها را به محيط نه آنگونه كه هستند بلكه آنطور كه خودشان مي خواهند معرفي مي كنند بعنوان مثال، فرزندي كه بارها در امتحان ديپلم رد شده است بعنوان دانشجوي سال دوم معرفي مي كنند كه در اين صورت فرزند آنها اين دو گانگي را حس كرده و مي داند كه مورد تاةـيد پدر و مادر نيست و كشش لازم را جهت سعي مجدد پيدا نمي كند.
پرسشهاةـي كه داةـما" از خود مي كنيم، موجب رخوت يا نشاط، كج خلقي يا خوشروةـي و بدبختي يا خوشبختي ما مي شوند. پرسشهاةـي از خود بكنيد كه روحيه شما را تقويت كنند.
ذهن انسان به چراها خيلي سريع جواب ميدهد، بشرط آنكه براي گرفتن جواب آماده باشيم.
از ديگران سرمشق بگيريد و هرگز خودتان را با آنها مقايسه نكنيد زيرا، هر كس از روش مخصوص به خود، مسيرش را تعيين مي كند تا به هدف برسد.
اگر در سةـوالات عادتي، كه هميشه از خود مي كنيد، تغيير كوچكي بدهيد، تغيير اساسي در زندگيتان بوجود خواهد آمد. پرسشها، بلافاصله باعث انحراف فكر و در نتيجه موجب تغيير احساسات ما مي شوند. يكي از عوامل اصلي موفقيت، آمادگي براي گرفتن پاسخ است. (گاهي اوقات، آنقدر سةـوال مي كنيم، كه فرصتي براي دريافت سةـوال نيست.)
اين كه چه كاري را ممكن و چه كاري را غير ممكن بدانيم، بسته به سةـوالاتي است كه از خود مي كنيم. سةـوالات مناسبي كه ميتوانيد مرتبا" از خود بپرسيد كدام است ؟
- چه حسني در اين كار وجود دارد؟
- چگونه مي توانم از اين موقعيت استفاده كنم ؟
پرسش اول افكار منفي ما را از بين مي برد و باعث مي شود كه معناي دلخواه را به وقايع زندگي خود بدهيم. پرسش دوم توجه ما را از <<چرا>> به <<چگونه >> و پيدا كردن راه حلها معطوف مي كند.
زماني فرا مي رسد، كه بايد از پرسش دست برداريد و عمل را آغاز كنيد. متاسفانه براي بعضي ها، جواب سةـوال مهمتر از خود سةـوال هست.
اگر داةـما" از جوابهاي منفي اجتناب مي كنيد و از طرد شدن مي هراسيد، علتش اين است كه مغزتان راهي موُثر براي فرار از رنج، دنبال مي كند.
همه ما مشكل داريم، نااميد و دلتنگ مي شويم، ولي نحوه برخورد با شكستهايمان است كه بيش از هر چيز ديگر، زندگي ما را شكل مي بخشد.
ما بايد هميشه به ياد داشته باشيم كه اگر خداوند اعطاي نعمتي را به تاخير مي اندازد، بدين معني نيست كه از اعطاي آن سر باز زده است.
انسان تا كار نكند اشتباه نمي كند و تا اشتباه نكند، ياد نمي گيرد. كساني كه از اشتباه كردن مي ترسند، بيشتر اشتباه مي كنند، و كمتر ياد مي گيرند.
همه ما مي دانيم كه براي نتيجه گرفتن بايد كارهاي جديدي انجام دهيم، اما بايد توجه داشت كه سر منشاء تمام اعمال ما، يك تصميم است.
قدرت تصميم يعني قدرت، تحول ايجاد كردن.
با اينكه ما قادر به كنترل تمام حوادث زندگيمان نيستيم، ولي كنترل افكار، عقايد، احساسات و كارهاي ناشي از آنها را كه داريم.
تنها راه متحول كردن زندگيتان اين است كه تصميم واقعي بگيريد.
كلمات قادر به تغيير دادن احساسات ما هستند. اگر موضوعي شما را ناراحت كرد چنانچه براي بيان احساس بگوةـيد آتش گرفتم، بسيار فرق مي كند تا اينكه بگوةـيد آزرده خاطر شدم. كلمات بر احساساتمان اثر مي گذارند.
شما مي توانيد فقط با تغيير نحوه توصيف عواطف خودتان، ميزان و شدت آنها را بيشتر كنيد. اگر از شما بپرسند، حالتان چطور است، با توجه به اينكه حال خوشي نداريد، بگوةـيد حالم خوب است، روحيه اتان بهتر مي شود، ولي چنانچه نياز داشته باشيد كه ديگران دلشان بحال شما بسوزد. بعنوان مثال بگوةـيد حالم خيلي خراب است مطمةـن باشيد، حالتان بهتر نخواهد شد. وقتي مي گوةـيدحالم خوش نيست ضمير باطن كه قدرت تشخيص ندارد بدنبال آن نمي رود كه حال شما را خوش كند، بلكه حال ناخوش شما را در خود ثبت ميكند وتنها زماني عكس العملي از خود نشان مي دهد كه علامت سةـوالي داشته باشد، مثلا" چكار كنم كه حال خوشي داشته باشم. آنچه را ضمير باطن از ضمير روشن دريافت ميكند لازم الاجراست قدرت تشخيص ندارد و نميتواند تشخيص دهد كه ما از آن بدمان مي آيد يا اينكه آرزوي قبلي ما هست.
دليل تعيين هدف اين است كه نقطه تمركز تلاشهايمان در زندگي مشخص گردد و در جهتي حركت كنيم كه خودمان مي خواهيم.
موفق ترين افراد آنها هستند كه قدرت <<لقمه گرفتن >> را مي دانند. بيش از ظرفيت شان بر نمي دارند. به عبارت ديگر، اينان هر هدف را به چندين <<ريز هدف>> كوچكتر و دست يافتني تر،كه ذره ذره آنها را به هدف اصلي برساند، تقسيم ميكنند.
اما تعيين <<ريز هدفها>> كافي نيست. بايد دستيابي به هر مرحله - هر چند كوچك را جشن بگيريد. بااين كار، سير پيشرفتتان دور بيشتري برداشته و عاداتي در خود ايجاد خواهيد كرد، تا به تدريج روياهايتان را به حقيقت مبدل نماةـيد. براي رها شدن از اوضاع بد، بايد هدفهاي زيادي براي خودتان تعيين كنيد. بخاطر داشته باشيد كه هدفهايتان نبايد پراكنده باشند، هدفهاةـي را انتخاب كنيد كه مثل زنجير دنبال هم باشند، تا با رسيدن به يكي از آنها به ديگري نزديكتر شويد. (هدف هاي نزديك، ميان مدت - دراز مدت ) تنها زماني ميتوان هدف هاي زنجيره اي تعيين كرد كه هدف دراز مدت خود را بدانيد و براساس آن حداقل يكباردر ذهن خود معكوس بطرف هدف ميان مدت و حال سير كنيد، در چنين حالتي مسير تعيين مي گردد و از انحراف جلوگيري مي شود.
وقتي براي خود هدفي واقعا" خواستني و انگيزه ساز تعيين كنيم، نيروةـي در خود آزاد مي كنيم،كه ماوراي تصورمان است. در واقع به خود فرصتي فوق العاده براي انعطاف پذير شدن داده ايم.
<<پيروز شدن با شروع كردن آغاز مي شود.>>
بدون داشتن مقصد، نمي دانيد به كدام سو بايد حركت كنيد.
بجاي فكر كردن به مشكلات بايد به راه حل ها فكر كرد.
رفتار، هميشه معرف شخصيت فرد نيست. براي شناخت افراد، بايد انگيزه هاي آنان را شناخت. اگر كسي از شما بدي بگويد، از كوره در نرويد، پيدا كنيد كه از گفتن اين حرفها چه انگيزه اي داشته است.
زندگي برتر نتيجه قضاورت برتر است، بايد شيوه هاي قضاوت خود را بشناسيد و بر آنها مسلط باشيد وگرنه اين شيوه ها، شما را به مسيري مي رانند كه سرانجام نسبت به تواناةـيهاي خود مشكوك مي شويد. آنچه در ميان همه افراد موفق مشترك است قضاوت و ارزيابي عالي آنهاست.
همواره بايد از خود سةـوال كرد "چه بايد بكنم تا رنج ها را دفع و خوشيها را فراهم سازم ؟"
آيا اتفاق افتاده است كه يكي از ارزشها، شما را به سويي جلب كند و ارزش ديگر شما را از آن منع نمايد؟ تصميم گيري چيزي جز روشن كردن ارزشها نيست. سعي كنيد وقتي بر سر دو راهي قرار مي گيريد، حتما" يك تصميم بگيريد خواه غلط، خواه صحيح باين وسيله اگر چنانچه تصميمتان غلط بود، بخود ياد داده ايد كه در تصميم گيري دقت كنيد نه اينكه تاخير كنيد.
يكي از مهمترين فوايد سلسله مراتب ارزشها اين است، كه تضادهاي ارزشي را روشن مي كند. مثلا" اگر موفقيت، بالاترين ارزش جذبي و طرد شدن (جواب رد شنيدن ) بزرگترين ارزش دفعي شما باشد، ملاحظه مي كنيد كه اين دو ارزش چگونه با يكديگر ناسازگارند؟ سعي در كسب لذت موفقيت، بدون تحمل رنج پاسخهاي منفي، هرگز به نتيجه نمي رسد. در واقع ممكن است پيش از آنكه در جاده موفقيت، زياد جلو برويد،خودتان، راه خودتان را سد كنيد. زيرا ترس از طرد شدن، توسط ديگران شهامتي را كه براي كسب هرگونه موفقيت لازم است، از شما مي گيرد.
هنگام احساس رنج، خوب است كه به يك سةـوال مهم پاسخ دهيد: << آيا اين رنچ نتيجه شرايط موجود است يا مربوط به قوانين فردي من است، كه مي گويد در چه شرايطي بايد چه احساسي داشته باشم؟ فرض كنيد شما از همسرتان راضي نيستيد و شاهد مناظره يكي از دوستتان با همسرش هستيد، مسلما" از تجربه خودتان كه بعنوان مرجع در ذهنتان ثبت كرده ايد استفاده خواهيد كرد. در چنين حالتي از عواطفتان استفاده مي كنيد. ممكن است، فردي، پدري دلسوز و مهربان باشد، ولي شريكانش از او ناراضي باشند و او را شريك خوبي به حساب نياورند.
اگر شغل شما وكالت يا قضاوت است مراقب باشيد كه برداشتهاي شغلي خود را به محيط خانه نياوريد، در غير اينصورت ممكن است هر شب همسر خود را مورد بازجوةـي قرار دهيد. همه ما به هنگام تصميم گيري، از تجارب خود استفاده مي كنيم ولي محدود به تجارب واقعي خود نيستيم، بلكه قدرت تخيل ما منبعي پايان ناپذير براي كمك به ماست. قدرت تخيل نيرومندتر از اراده است. اگر اين نيرو را آزاد سازيد چنان حس اعتماد به نفس و تجسم قوي در شما ايجاد مي شود، كه همه محدوديتهاي گذشته را از ميان برميداريد.
بيشتر افرادي كه دست از فعاليت كشيده اند، تنبل نيستند، بلكه، هدفهاي انگيزه اي ندارند. هدفهاي انگيزه اي زماني روشن مي شود كه بدانيم از چه چيز خوشمان بيايد و از چه چيز گريزانيم.
اگر در زندگي تصميم نگيريم برايمان تصميم مي گيرند، اگر خواسته هايمان را ندانيم برايمان خواسته تعيين مي كنند.
اگر خلاف ميل باطني، هميشه كارهاةـي را انجام دهيم، بمرور زمان افسرده و دلسرد مي شويم و اگر گاهي اوقات مجبور به انجام آنها هستيم، بايد راهي پيدا كرد كه تنها به خاطر جلوگيري از رنج انجام ندهيم، بلكه در انجام آن لذت هم داشته باشيم.
قدرت هر كس به ديگران بستگي دارد. يعني هر قدر دوستان و آشنايان بيشتري داشته باشيم كه برايمان از جان و دل كار كنند، موفقيت بيشتري داريم. به هيج كس نبايد بيش از تواناةـي اش بها داد، براي بها دادن و تاةـيديه دادن و حتي انگيزه ايجاد كردن در ديگران بايد حتما" تعادل را حفظ كنيم. نه زياد و نه كم (اندازه نگهدار، كه اندازه نكوست ) انتخاب افراد بايد با توجه به اهداف صورت گيرد دوستان به نوعي و شركاء و همكاران به نوعي ديگر چنانچه گفته اند هر چيزي به جاي خويش نيكوست
گاهي اوقات بعلت زياد بودن هدف هايمان و نگرفتن تصميم، ناخودآگاه بر سر دو راهي گير كرده و از تصميم گرفتن عاجز ميشويم.
هر كدام از ما داراي دو شخصيت هستيم، يكي دروني و ديگري بيروني ("من درون و من بيرون "). متاسفانه، اغلب اوقات، فقط خواسته "من " بيروني را در نظر مي گيريم، در حاليكه "من " درون هم خواسته هاةـي دارد. از خواسته دروني كمتر اطلاع داريم. همانطور كه قبلا" گفته شد اگر "من " بيرون علاقمند به كسب ثروت باشد، ولي نظر دروني اين باشد، كه ثروتمندان كـــــــــلاه بردار و شياد هستند، هرگز به ثروت دست نخواهيم يافت، گو اينكه به عبث در اين راه فعاليت هم بكنيم. پس اگر دو ارزش در مقابل هم قرار گيرند - بايد اگر چنانچه مغاير با يكديگر هستند يكي از ارزشهايمان را اولويت دهيم. و يا اينكه تعادلي ايجاد كنيم، بعنوان مثال ثروت را مي توان در راه خوب هم به كار گرفت.
در اين حالت است كه به معني اين جمله پي مي بريم، زندگي به ما همان چيزي را مي دهد كه ميخواهيم، كه البته منظور خواسته دروني و خواسته بيروني است. بهمين علت به افراد موفق مي گويند، آنها مي دانند چه مي خواهند و براي چه ميخواهند.
همانطور كه قبلا" گفته شد هر كدام از ما يك "من " بيروني داريم كه به ديگران نشان مي دهيم، كه علاقمند به ثروت و عنوان، مقام، خودنماةـي و... مي باشد ويك "من " دروني كه تنها بفكر خود ما مي باشد، بعنوان مثال دوست، دارد روزانه 8 ساعت خواب داشته باشد، كسي آرامشش را بر هم نزند. اگر در كودكي علاقمند به موزيك و يا نقاشي بوده است و تحت شرايطي موفق نگشته است دوست دارد به آنها برسد.
"من " بيروني بايد شوهر خوبي براي همسر، فرزند خوبي براي مادر، برادر خوبي براي خواهر، پدر خوبي براي فرزند، رفيق خوبي براي دوست و... باشد.
صداي "من " دروني مي گويد: "من " بايد براي همه خوب باشم، پس چه كسي براي "من " خوب است. اگر من بيروني تو را وادار مي كند كه هميشه در محل كارت باشي "من " دروني مي خواهد بمسافرت برود و اگر "من " دروني به مسافرت برود "من " بيروني مي خواهد به محل كارش برگردد.
در اندرون من خسته دل ندانم كيست كه من خموشم و او در فغان و درغوغاست
هم آهنگي بين "من " بيروني و "من " دروني يعني خلاقيت يعني آرامش....
متاسفانه بيشتر افراد "من " دروني را سركوب ميكنند و با وعده و وعيدهاي سرخرمن سعي مي كنند او را در خدمت "من " بيروني بگيرند، غافل از اينكه موفقيت در هر زمينه اي بدون شراكت "من درون " امكان پذير نيست.
احساس گناه نبايد با عذاب وجدان اشتباه مي شود - پدري كه فرزندش به مواد مخدر دچار شده است مرتبا" او را سرزنش مي كند كه چرا منحرف شده است. در چنين حالتي به جاي اينكه با محبت و راهنماةـي، او را هدايت كند، اين احساس گناه ( كه نادانسته است و خود شخص از آن اطلاع ندارد) مرتبا" او را عذاب مي دهد كه مثلا" پدر خوبي نبوده و در امر تعليم و تربيت او كوتاهي كرده و چون نمي تواند خودش را ببخشد، فرزندش را نيز نمي تواند ببخشد، كه در اين صورت كار به نفرت مي كشد و مرتبا" فرزندش را بجاي راهنماةـي سرزنش مي كند.
گاهي اوقات وقتي پسر نسبت به پدر نفرت پيدا كرد در پشت سپر محبت مادر مخفي شده و به طرف پدر شليك مي كند. مادر فكر ميكند كه به پسر محبت مي كند در حاليكه نادانسته او را گمراه مي سازد. پدر و مادر بايد يكي بودن خود رادر مقابل فرزندان حفظ كنند. مادر و فرزند همواره از طريق ضمير باطن با هم در ارتباط هستند.
احساس گناه، بسياري از مردم را فلج مي كند و جريان انرؤي آسماني را در حيات و هستي ايشان متوقف مي سازد و شور و نشاط زندگي و شكوفاةـي روحي را از آنها باز مي ستاند. خود محكومي، شكست و تيره بختي را به همراه مي آورد در حاليكه گذشت و اغماض در مورد خود، با مسرت و شادماني و شعف و كاميابي دمساز خواهد بود. گاهي اوقات در افرادي كه احساس گناه در وجودشان بسيار قوي هست با كوچكترين عمل كه به نظر آنها گناه محسوب مي شود روز و شب از اين عمل خلافي كه به زعم خود انجام داده اند، خويش را سرزنش مي كنند و هر آن منتظر هستند تا كيفر گناهي را كه مرتكب شده اند بچشند. افراد نيكوكار به بخشش خداوند بيش از عذاب او فكر مي كنند.
- هرگز نبايد گناه شكست هاي خود را به
گردن ديگران انداخت، كه البته بدتر از آن اين است كه خود را بعلت شكست ها سرزنش كنيم. اگر خودمان را دوست داشته باشيم، مي توانيم خود را ببخشيم، كه در اين حالت ديگران را به راحتي خواهيم بخشيد.
ابتدا بايد ببينيم، چه چيزي را بيش از هر چيز مي خواهيم (يعني عاليترين ارزشها در نظر ما چيست ) و آنگاه تصميم قطعي بگيريم كه بر اساس معيارهاي مورد قبول خود زندگي كنيم. علاوه بر ارزشهاي دفعي (تنهاةـي، افسردگي، جواب رد شنيدن شكست، احساس گناه، خشم، خفت و خواري ) يا ارزش هاي لذت بخش (عشق، خوشي، آزادي، امنيت و آرامش فكري، راحتي، قدرت، صميميت، موفقيت، سلامت جسمي ) دو دسته ارزش ديگر نيز وجود دارند: ارزشهاي هدف و ارزشهاي وسيله خواسته هاي من برون از ارزشهاي وسيله و خواسته هاي من درون از ارزش هاي هدف مي باشد.
بخاطر داشته باشيد كه در پشت هر تصميمي نيروي محركه اي است، كه همان <<ارزش هدف >>مي باشد. متاسفانه بيشتر مردم در تصميم گيري هاي خود به دنبال وسيله مي روند و از آنچه بسيار مهمتر است يعني هدف نهاةـي (انگيزه عاطفي ) غافل مي مانند.
ارزش هاي هدف مانند عشق، الفت يا صميميت است.
ممكن است در زندگي همه ارزشهاي وسيله اي (پول، مقام، فرزند، رابطه ) را داشته باشيد و با وجود اين احساس نارضايتي و بدبختي كنيد. مادام كه بر اساس عميقترين ارزشهاي هدف خود زندگي نكنيد، يا هر چند كه به وسايل گوناگون دست يابيد. اما رضايت كاملي را كه شايسته شماست بدست نمي آوريد.
با ارزش ترين كار براي حركت دوباره انرؤي، اين است كه ببينيد چه مي كنيد. اذعان كنيد كه گير كرده ايد و بعد تضادهاي درونتان را مورد مشاهده قرار دهيد. ببيند كدام يك از ارزشهاي شما، زير پا گذاشته شده است. بعنوان مثال : اگر شب، بعد از كار روزانه، براي استراحت به رختخواب رفته باشيد و پسر 6 ساله همسايه بالاةـي با بازي فوتبال شما را نارحت كند، چه حالتي پيدا ميكنيد؟
اگر اين عمل تفكيك شود، خيلي راحت تر مي توان با مسةـله، برخورد كرد. آيا صداي توپ شما را نارحت كرده ؟ و يا اينكه ، چرا والدين اجازه مي دهند فرزندشان نيمه شب، فوتبال بازي كند و آسايش همسايه را بر هم زند.
در بسياري ازموارد تشريح درد، به درمان آن مي انجامد.
منبع واقعي حركت، انرؤي و قدرت هميشه عبارت است از رفتن به سمت نداي درون، هدايت شدن، و بر مبناي آن عمل كردن. اگر عقل شما را به راهي سوق مي دهد ولي احساستان راهي ديگر را ميخواهد، بايد به اين احساس دروني پاسخ گفته و حمايتش كنيد. احساس و روح چيزهاةـي را مي بينند كه عقل از ديدن آنها عاجز است. روحي كه خداوند در نهاد يكايك ما نهاده است، راهي است به سوي او.
افراد با ايمان، از طريق ضمير باطن خود كه جايگاه روح مي باشد، با خالق يكتا در رابطه هستند. هيچ وقت احساس تنهاةـي نمي كنند، او را حامي خود مي دانند كه راه را نشانشان مي دهد و از خطرات مصونشان ميدارد. زيرا قدرت او از درون خود ما سرچشمه مي گيرد.
تا زمانيكه مردم، ديگران را مشكل آفرين يا مشكل گشا مي بينند، انرؤي درونشان مجال جريان يافتن نمي يابد.
شما بايد بپذيريد كه بنابر عادت به ديگران كمك مي كنيد، زيرا از اينكه ديگران شما را رها كنند وحشت داريد.
هر گاه از نظر عاطفي از خودتان حمايت كنيد، ديگران اين امر را با نشان دادن عشق و پشتيباني بسيار منعكس ميكنند.
تنها راه واقعي كمك به ديگران اين است كه دقيقا" آن كاري را كه دلتان مي خواهد انجام دهيد. اگر بگوييد: <<من "بايد" كاري در اين مورد انجام دهم >>، اين هستي نيست كه سخن مي گويد، بلكه "بايدهاي" ناشي از احساس گناه شماست.
به طور مثال، شايد كمك نكردن به يك دوست كه از شما چيزي مي خواهد ظالمانه و بيرحمانه در نظر آيد. با اين همه، اگر احساس مي كنيد كه ميل چنداني به كمك كردن نداريد (و خود واقفيد كه معمولا" انسان بخشنده اي هستيد)، بايد به اين احساس اعتماد كنيد و خطر<<نه>> گفتن به دوستتان را بپذيريد. شايد با كمك به او، نوعي ناتواني را در او تقويت ميكرده ايد. در واقع، شما با اعتماد كردن به ناخودآگاهتان (ضمير باطن) و <<كمك نكردن >> به دوستتان، ياريش مي كنيد، تا بيشتر به نيروي خود متكي باشد.
ممكن است در موردي ديگر از دهش به ديگري احساس خوشي داشته باشيد. به اين احساس اعتماد كنيد و مايه بگذاريد. وقتي سخاوت از قلبتان سرچشمه مي گيرد و نياز به جانفشاني و ايثارشما ندارد، بدانيد كه هستي در شما جريان يافته است.
اگر احساس مي كنيد كه حقي از شما ضايع شده است و يا اينكه قرباني شده ايد، يك احساس است كه بايد به دقت مورد توجه قرار گيرد، معمولا" اين احساس زماني بوجود مي آيد كه "من برون " خواسته هايش را به <<من درون >> تحميل ميكند.
اگر انسان نتواند خودش را نجات دهد پيوسته دنبال قرباني ها مي گردد تا نجاتشان دهد، بعنوان مثال خواهر من طلاق گرفته و سرپرست ندارد، بايد به او كمك كنم. برادرم تازه ازدواچ كرده و نياز به كمك من دارد. افراد ناجي تا يك قرباني در درون خود نداشته باشند، نميتوانند قرباني بيرون را لمس كنند، ولي چنين افرادي، خود قادر نيستند قرباني درون خود را نجات دهند و آنقدر بدنبال قرباني ها هستند تا خودشان نيز قرباني شوند و در نهايت منتظر يك ناجي هستند تا آنها را نجات دهد. البته اين بدان معني نيست كه انسان نبايد به ديگران كمك كند، بلكه يك حالت روحي است كه اگر انسان بتواند ناجي خودش باشد، بيشتر ميتواندبه مادر و خواهر و ديگران كمك كند. مسةـله را مي توان اينطور بيان كرد، اگر قايقمان در نزديكي ساحل شكسته باشد و كليه سرنشينان كه بستگان و نزديكانمان هستند در حال غرق شدن باشند، دو راه وجود دارد اول اينكه به اولين شخص كه برخورد كرديم، تصميم بگيريم او را نجات دهيم. نفر دوم را كه ببينيم نمي توانيم بي اعتنا از كنارش رد شويم، همينطور نفر سوم و چهارم و در اين حالت، هم خود و هم آنها را به قعر دريا فرو مي بريم.
دوم اينكه، ابتدا تصميم بگيريم خود را نجات داده و بساحل رسانده، سپس با قايقي برگشته و همه را نجات دهيم
من درون تنها بفكر خود ما است و بهيچ كس ديگر فكر نمي كند و شايد هم در اين زمينه بسيار حسود باشد.
اگر از كنار قنادي رد شويم و ديدن شيريني ها، ما را بوجد آورد كه از آن بخوريم، ولي خود را از خوردن آن بدلايل مختلف محروم كنيم (مثلا" پسر من هم دوست دارد از اين شيريني بخورد بدون او لذتي برايم ندارد و يا دلايل ديگر) اين "من" درون كه محروم گشته است مطمةـنا" پسر ما را هم از خوردن شيريني محروم مي كند. ولي چنانچه بخود بگوةـيم اين حق تو است كه شيريني بخوري و واقعا" اين كار را انجام دهيم، كمكتان ميكند تا بتوانيم بهترين ها را براي فرزندانمان تهيه كنيم.
ضمير روشن،كنترل، حواس پنجگانه را بعهده دارد (ديدن، شنيدن، بوةـيدن، چشيدن، لمس كردن.) از طريق اين حواس تجارب خود را وارد ضمير تاريك مي كنيم. بهتر بگوةـيم روح انسان آنچه را كه از طريق حواس پنجگانه در ضمير روشن قرار مي دهيم گرفته و در قفسه هاي ضمير تاريك بصورت تصوير بايگاني مي كند، تا هر وقت كه بخواهيم، به آنها دسترسي پيدا كنيم. بايد از طريق ضمير روشن آنچه را كه دنبالش هستيم به روح بسپاريم تا برايمان بياورد، بعنوان مثال اگر بگوةـيم خاطرات خوش 6 سالگي مرا بياور. روح در قسمت خاطرات خوش، در زماني كه 6 ساله بوده ايم دنبال خاطرات مي گردد.
در اين زمان كه روح به جستجو در ضمير تاريك ما مشغول است، از هيچ چيز اطلاعي نداريم. زمانيكه به آنها دست يافت، همانطور كه ثبت كرده است ، به ضمير روشن مي آورد تا ما درك كنيم. پس اين ما هستيم كه مي توانيم كنترل روح را به عهده بگيريم در غير اينصورت روح، ما را كنترل مي كند - كافي است كه از طريق يكي از حواس پنجگانه خبري به روح بدهيم، بعنوان مثال با ديدن كسي، بياد شخصي بيفتيم كه در5 سالگي ما را اذيت كرده است، دراين موقع روح بطور خودكار در قسمت خاطرات بد كه در قفسه هاي ضمير باطن به ثبت رسانده است، دنبال اين شخص مي گردد. و اگر دستور توقف ندهيم همچنان به كارش ادامه مي دهد و ما همان حالت هاةـي را پيدا مي كنيم كه در آن زمان داشته ايم. بنابراين بايد دستور داد تا از جستجو كردن دست بردارد و او را به خاطرات خوش سرگرم كرد.
قبل از خواب، با بخواب رفتن ما، ضمير روشن هم بخواب مي رود و كنترل حواس پنجگانه را از دست مي دهد، يعني نه مي شنويم و نه مي بينيم. ضمير باطن كه هميشه بيدار است فعال تر مي شود. اينكه قلب ما چقدر بزند و يا اينكه چقدر اكسيؤن به كبد برسد و... از وظايف ضمير تاريك مي باشد. بايد به ضمير باطن دستور داد، "مي خواهم خواب خوشي داشته باشم و صبح سرزنده و با نشاط از خواب بيدار شوم " در اين حالت است كه روح را وادار كرده ايم تا آنچه ما را در روز آزار داده است فراموش كرده و خواب خوش ما را تضمين كند.
ضمير تاريك قدرت تشخيص ندارد. آنچه از ضمير روشن دريافت مي كند برايش لازم الاجرا است، بدون آنكه بداند اين كار شر است يا خير، لذا بايد آنچه را به ضمير تاريك مي سپاريم به ضرر ما نباشد. وقتي پيوسته به موضوعي كه از آن وحشت داريم فكر كنيم اين موضوع در ضمير باطن ثبت مي گردد، و عينا" همان را انجام مي دهد ضمير باطن نمي تواند تشخيص دهد كه اين موضوع خواسته ما نبوده است، بلكه از آن نفرت داشته ايم. در چنين صورتي مي گوةـيم از هر چه بدم آمد سرم آمد.بيشتر افراد فقط در هنگام گرفتاري كه راه به جاةـي نميبرند،از طريق ضمير تاريك دست به دعا برداشته و از خالق يكتا خواهان راه حل مي شوند. افراد با ايمان هميشه و در همه حال رابطه خود را با خداوند قطع نمي كنند. همانطور كه قبلا" نيز گفته شد ضميرهاي باطن، كليه افراد با يكديگر در تماس هستند ولي خود اطلاعي از آن ندارند. اگر از كسي نفرت داشته باشيم ولي تصويري از او در نظر مجسم كنيم كه در حال خنده ما را در
آغوش گرفته و عذرخواهي مي كند و اين كار را چندين بار تكرار دهيم، ضمير باطن، اين تصوير را دريافت كرده بدون آنكه خودش از آن اطلاعي داشته باشد بعد از چند روز با كمال تعجب مشاهده خواهيم كرد كه هم رفتار ما و هم رفتار او تغيير پيدا كرده است.
پدر و مادر ما با هم ازدواج كردند و ما ثمره ازدواج آنها هستيم.
همانطور كه از لحاظ ظاهري مقايسه مي كنيم، بعنوان مثال چشم ها به مادر رفته و دست ها به پدر، از لحاظ روحي هم، چنين مقايسه اي وجود دارد. آنچه مسلم است يك قسمت از ما مذكر و قسمت ديگر موُنث است.
قسمت موُنث طراح و قسمت مذكر مجري وجود ما هستند. برداشت ما از پدر و مادر نقش مهمي در آينده امان دارد اگر چنانچه بهر دليل بعضي ا. حركات پدر و مادر را در كودكي قبول نداشته ايم بايد سعي كنيم لااقل تصويري كه از پدر و مادر در ذهن خود داريم تصويري بسيار خوب باشد زيرا در غير اينصورت مانع بزرگي در سر راه خوشبختي خود ساخته ايم و اين كا را بخاطر خودمان هم كه شده بايد انجام دهيم.
- در نظر داشته باشيد كه يك طراح مي تواند چندين مجري داشته باشد. اگر در زندگي هميشه مجري بوده ايد ولي ناموفق. سعي كنيد قسمت طراح وجودتان را فعال تر كنيد. تا مي توانيد. در پذيرش مسةـوليت ها كوشا باشيد، تاچيزهاي عالي نصيبتان شود. اگر قبول مسةـوليت كنيد تمام نيروهاي دروني شما فعال مي شوند، تا از عهده مسةـوليت برآةـيد.
- از ديگران توقع نجات و رستگاري خود را نداشته باشيم.
- ضمير باطن همه چيز را مي داند.
- ضمير باطن مقر و پايگاه عادات است.
- نيروي خلاقه در باطن و نهاد هر كس قرار دارد.
- اگر معتقد به پيشگوةـي هاي منفي باشيد، يقينا" بدانيد كه آنرا در زندگي خود به چشم خواهيد ديد، زيرا قانون زندگي قانـــــون باور است.
-گفته ها زماني مثمر ثمر واقع مي شوند، كه معناي آنها توسط ضمير باطن پذيرفته شده باشند.
- اگر روزي فقط نيم ساعت درباره آرمانها، هدفها و آرزوهايتان به تعمق بپردازيد بي گمان متحول خواهيد شد و خود اين تحــول باطني را احساس خواهيد كرد.
- اگر كسي هر رويا و آرزويي را از سر خود بدر كند و فكر ترقي و پيشرفت را در دل نپرورد،طبعا" بسان آب راكدي در جا خواهـــــد ماند و از لحاظ روحي پؤمرده خواهد شد.
- هر حادثه كه در اطراف ما بخواهد، اتفاق بيفتد، ابتدا در ذهن ما نقش مي بندد.
- سرنوشت و تقدير همان انديشه ايست كه بسر راه مي دهيم.
- فكر عوض كردن دنيا را نداشته باشيد، اين شما هستيد كه بايد عوض شويد.
- هدف تفكرات عميق، هدايت روح در مراحل مختلف حيات است.
- بسياري از مردم تنها، تن خود را حركت مي دهند ولي روحشان سالهاست كه از حركت و پيشرفت بازمانده است.
- كاري انجام دهيد، كه از آن واهمه داريد، در آن صورت مرگ ترس، حتمي است.
- حالت روحي هر كس علت و حاصل تمام تجارب او در زندگي مي باشد.
- اگر ترس داريد، ضمير باطن را مخاطب قرار دهيد، "من به تو دستور مي دهم كه هيچ ترسي بخود راه نده، تــرس ر ا از وجــود من خارج كن، خدا با من است و جاةـي كه خدا است جاةـي براي بدي و ترس و درد نيست."
-پايان كار بايستي با آغاز كار هماهنگي داشته باشد، اگر در ابتدا ترس از شكست وجود دارد، نمي تــــوان درپايـــان انتــظار موفقيــــت داشت.
- هر حادثه داراي دليل و مقصودي است كه به مصلحت ما است.
- بزرگترين عامل جلوگيرنده اغلب مردم، ترس از شكست است.
- قبول مسةـوليت، يكي از بهترين معيارهاي تواناةـي و بلوغ شخص است.
- براي بهره بردن از چيزي، شناخت كامل آن لازم نيست.
- بزرگترين سرمايه شما ديگرانند هر قدر بتوانيد ديگران را مجاب كنيد بهمان اندازه سرمايه شما بيشتر مي شود.
- كار بايد نوعي تفريح باشد.
- داشتن آگاهي كافي نيست، آنچه ما را به هدف مي رساند، عمل است و براي عمل بايد تصميم هاي انگيزه دار بگيريم.
- افراد موفق مي دانند چگونه در موهبتي كه به هيچ كس به قدر كافي داده نشده است، يعني در وقت صرفه جوةـي نمايند.
- اگر معتقد باشيد كه مي توانيد كاري را انجام دهيد، يا برعكس عقيده داشته باشيد كه نمي توانيد،كاري را انجام دهيد در هـــر دو صورت درست فكر كرده ايد.
وقتي تصميم به كاري مي گيريد، تمامي دانسته هاي خود را از طريق ضمير روشن، روانه ضمير باطن ميكنيد و اين ضمير باطن است، كه پس از تحقيق، جوابي به شما مي دهد، كه مثلا" آري يا نه. در نظر داشته باشيد كه ضمير براي پاسخ گفتن، از تمامي تجارب شما از طفوليت تا بحال، اعم از شكست موفقيت - تلخ و شيرين و هم چنين از ضرب المثل هاةـي كه در ذهن خود سپرده ايد و تكيه كلام هاةـي كه بنابر عادت مي گوةـيد استفاده مي كند. بايد ببينيد چه ضرب المثل هاةـي براي ذهن شما قابل قبول است. ضرب المثل هاةـي كه در ذيل آمده است، همراه با تاثيري كه مي تواند برعملكرد شما داشته باشد، بطور خلاصه بيان شده است. مسلما" افراد ناجوربين برداشتشان با افراد جوربين فرق مي كند. اگر از كسي بخواهيد كه سه ضرب المثل بگويد خيلي سريع متوجه خواهيد شد كه چگونه فكر مي كند و برداشتش از محيط چيست. اين ضرب المثل ها مي تواند برروي افراد ناجوربين چنين اثراتي داشته باشد.
1- هر كه خربزه مي خوره پاي لرزش هم بايد بنيشيند: ترس از لرزيدن باعث مي شود كه خربزه نخورد هميشه منتظر يك واقعه بد هست.
2- آدم مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مي ترسد: در زندگي خود را هميشه كنترل مي كند و اين نيروي زيادي را بهدر ميدهد، به همه چيز بدبين است. چطور مي توان درپايان كار موفق بود، وقتي در ابتدا به شكست فكر كنيم.
3- هر كه بامش بيش برفش بيش : ترس اينكه برف زيادي بايد بروبد - نمي گذارد كه بام هاي بيشتري داشته باشد. چه بسيـــــــار هستند افرادي كه حالت ناجي ها را دارند و ناخودآگاه قرباني ها را به طرف خويش جذب مي كنند، تا به آنها كمك مالـــي يا معنوي كنند و چون نتوانسته اند، قرباني درون خود را نجات دهند، و از طرفي نمي توانـــند به قربانــي ها جـــواب رد بدهنـــد، ناخودآگاه توان پول در آوردن و كمك كردن خود را كاهش مي دهند، تا جاةـيكه حقيقتا" نتوانند به آنها كمك كنند، كـــه در چنين حالتي از كمك كردن به خود نيز عاجز مي شوند.
4- جوجه را آخر پاييز مي شمرند: در حين انجام كار راضي نيست و هميشه ترس از عاقبت كار دارد.
5- شخصي را توي ده راه نمي دادند سراغ كدخدا را مي گرفت : هر وقت كه تصميم مي گيرد كاري را انجام دهد اعتمـــاد به نفس را از دست داده و خود را مستحق آن نمي داند. و هميشه در رويا زندگي مي كند.
6- ماراز پونه بدش مي آيد، دم لونه اش هم سبز مي شود: زياد به چيزهاةـي كه بدش مي آيد فكر مي كند و بطرف آنها هم كشيده مي شود.
7- موش تو سوراخ نمي رفت جارو بدمش بستند: قدرت خود را هميشه كمتر از آنچه كه هست مي پندارد.
8- مرغي كه انجير مي خوره نوكش كج است : فكر مي كند موفق ها، آدم هاي خارق العاده اي هستنــد. در حاليكـــــه خواستــــن توانستن است هركس بخواهد مي تواند موفق باشد. مشروط بر اينكه چيزهاةـي را هم كه نمي خواهد بداند.
9- سالي كه نيكوست از بهارش پيدا ست : هميشه انتظار پيش آمد بدي را دارد چگونه مي توان موفق شد؟ وقتــــي در ابتدا كــــار پايان كار را شكست خورده بدانيم.
10- يك بز گر گله را گر مي كند: براي شروع بايد همه چيز مهيا باشد و كوچكترين ناملايمات او را دلسرد مي كند.
11- بار كج به منزل نمي رسد: فكر مي كند اين تنها صداقت است كه موفقيت مي آورد،
در حاليكه خيلي ها صــــادق هستنــــد ولي ناموفق، منظور از بار كج، باري است كه يك طرف آن عقل و طرف ديگر قلب مي باشد. بايد هماهنگي بين عقل و قلب وجود داشته باشد تا موفق شد.
12- زندگي براي كار، يا كار براي زندگي
13- ديگران را نمي شود تغيير داد، بايد خودمان را تغيير دهيم، كه البته منظور وفق دادن نيست.
14- با يك گل بهار نمي شود. كشش لازم و انگيزه كافي براي حركت كردن ندارد در حاليكه بهار هم با اولين گل آغاز ميگردد و طولاني ترين راه هم با اولين قدم شروع مي شود.