ارسالها: 125
موضوعها: 32
تاریخ عضویت: مرداد ۱۳۹۲
اعتبار:
161
سپاسها: 41
92 سپاس گرفتهشده در 13 ارسال
ارسالها: 125
موضوعها: 32
تاریخ عضویت: مرداد ۱۳۹۲
اعتبار:
161
سپاسها: 41
92 سپاس گرفتهشده در 13 ارسال
وقتی کوچیک بودم .کسی بهم می گفت برو آب بیار برام،همش خودم از آبی که براش می ریختم، می خوردم بعد بهش میدادم..
دهنی مو بخوره..
Knowing is not enough we should do what we know
ارسالها: 125
موضوعها: 32
تاریخ عضویت: مرداد ۱۳۹۲
اعتبار:
161
سپاسها: 41
92 سپاس گرفتهشده در 13 ارسال
اعتراف می کنم کوچیک که بودم تو سالن خونمون وقتی کسی نبود عینهو دیوونه ها شروع می کردم به
رقص یدن… بعد یهویی یادم میو مد که خدا داره نگاه می کنه! خجالت می کشیدم می رفتم یه گوشه می نشستم!!
Knowing is not enough we should do what we know
ارسالها: 125
موضوعها: 32
تاریخ عضویت: مرداد ۱۳۹۲
اعتبار:
161
سپاسها: 41
92 سپاس گرفتهشده در 13 ارسال
عتراف می کنم...
بعضی وقتا که بابام منو دعوا میکرد .می رفتم موبایلشو انقد رو دکمه هاش میزدم تا هنگ کنه ...
یه بارم..یه بار که نه..چند بارم..گوشی داداشم که قبلا کشویی بود رو انقد بالا پایین میکردم تا حرصم خالی شه....
Knowing is not enough we should do what we know
ارسالها: 961
موضوعها: 89
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۴
اعتبار:
2,530
سپاسها: 0
37 سپاس گرفتهشده در 1 ارسال
۰۸-۱۰-۹۴، ۰۲:۲۷ ق.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۰۸-۱۰-۹۴، ۰۲:۲۹ ق.ظ توسط #*Ralya*#.)
اعتراف می کنم که من هیچ وقت غزاله رو دوست نداشتم.
اعتراف می کنم نصف حرفایی که به من می زنن و باور نمی کنم.
اعتراف می کنم که یه بار با کمک دخترخاله دایی مو هک کردم.
اعتراف می کنم از پسرخاله ام متنفرم.
اعتراف می کنم نصف کارام برای جلب توجه دیگران هست.
اعتراف می کنم که خیلی دروغ ها گفتم.
الها من به اندازه زیبایی تو تنهایم
تو به اندازه تنهایی من زیبایی!
ارسالها: 419
موضوعها: 17
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۴
اعتبار:
344
سپاسها: 0
2 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
اعتراف می کنم اون یارو که تابستون با سیم کات ایرانسله خاله محبوبم رو سرکار گذاشت من بودم
اعتراف می کنم اون ادمی که با جمعی از دوستان سوسک جلو دفتر خانم مدیر انداخت من بودم
اعتراف می کنم اون که تابستون به گوشی بابام پیامک داد (((متن پیامک:سوژه رو کشتیم همون طور که خواستید قربان انگشتش رو قطع کردیم تا براتون بیاریم . جسدش رو هم تو دره سوزوندیم )))من بودم
اعتراف میکنم اون کسی که مدتی با یه اسم پسر با هم کلاسیم دوس بود من بودم البته با مشارکت دوستم
بقیه اعترافام پیگرد قانونی داره برای همین نمی گم...................
انچه که ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تاکه خواستیم یک «دوروزی» فکرکنیم!!!!!!!
بردرخانه نوشتند؛ درگذشت....
ارسالها: 2,127
موضوعها: 266
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۴
اعتبار:
3,100
سپاسها: 54
381 سپاس گرفتهشده در 31 ارسال
اعتراف می کنم همیشه خودمو به خواب میزدم که خونه مادربزرگم بمونم
اعتراف می کنم اونی که وافای خاموش کرد و داییم توبازی باخت من بودم
اعتراف می کنم اون بستی خوری خوشگلا رو من شکستم
اعتراف می کنم چندبار به بابام چای دم نکشیده دادم
بازی بازی با دل ادمم بازی؟
ارسالها: 835
موضوعها: 73
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۳
اعتبار:
1,022
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم ساعت نامزدیه عممو دزدکی برداشتم و لای کمر شلوارم قایم کردم و بعدش وقتی رفتم دستشویی افتاد تو چاه توالت... فقط میخواستم ببینمش ولی عمم بهم نمیدادش واسه همین دزدکی برداشتم که ببینم بعد بذارم سر جاش که همچین اتفاقی افتاد...
اعتراف میکنم سال آخر دبیرستان که من و دوستام مسئول کتابخونه بودیم با صندلی چرخدارِ کتابخونه سر خوردم رفتم تو شیشه قفسه کتابخونه و شیشه یه قسمتش شکست و اونو زیر قفسه قایم کردم و هیچکی جز خودمو و دوستام نفهمید...
اعتراف میکنم یه بار دیگه هم رفتم تو شیشه قفسه کتابخونه...
اعتراف میکنم یه تابلوی توی همون کتابخونه دقیق نمیدونم چی زدم بهش که افتاد و شیشه ش شکست و منم شیشه های خورد شده رو سر به نیست کردم و تابلو رو بی شیشه آویزون کردم و باز هم کسی جز خودم و دوستام نفهمید...
The More You Love... The More It Hurts
ارسالها: 629
موضوعها: 47
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۴
اعتبار:
323
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
(۰۹-۱۰-۹۴، ۰۹:۳۹ ب.ظ)"MJ نوشته: اعتراف میکنم وقتی بچه بودم ساعت نامزدیه عممو دزدکی برداشتم و لای کمر شلوارم قایم کردم و بعدش وقتی رفتم دستشویی افتاد تو چاه توالت... فقط میخواستم ببینمش ولی عمم بهم نمیدادش واسه همین دزدکی برداشتم که ببینم بعد بذارم سر جاش که همچین اتفاقی افتاد...
اعتراف میکنم سال آخر دبیرستان که من و دوستام مسئول کتابخونه بودیم با صندلی چرخدارِ کتابخونه سر خوردم رفتم تو شیشه قفسه کتابخونه و شیشه یه قسمتش شکست و اونو زیر قفسه قایم کردم و هیچکی جز خودمو و دوستام نفهمید...
اعتراف میکنم یه بار دیگه هم رفتم تو شیشه قفسه کتابخونه...
اعتراف میکنم یه تابلوی توی همون کتابخونه دقیق نمیدونم چی زدم بهش که افتاد و شیشه ش شکست و منم شیشه های خورد شده رو سر به نیست کردم و تابلو رو بی شیشه آویزون کردم و باز هم کسی جز خودم و دوستام نفهمید...
مشخصه که به شیشه علاقه داریا!
حالاشیشه های خونتون سالمن؟
خدایابگیرازمن هرآنکس که توراازمن میگیرد........