۲۲-۰۶-۹۳، ۰۴:۰۳ ب.ظ
خداوند به صورتهای مختلف به سراغ بندگانش میرود
روزی فردی در بیمارستان بستری شد. پزشک بعد از معاینه گفت متاسفانه کاری نمی تواند بکند و چند روز بیشتر به پایان عمر او باقی نمانده است. بعد از خروج پزشک، بیمار که بسیار غمگین و دل شکسته بود به کنار پنجره رفت و با تمام وجود گفت:
خدایا به من کمک کن تا از این بیماری رهایی یابم.
به یکباره صدایی بسیار آرام و مطمئن شنید که میگوید: به تو کمک میکنم.
بیمار خوشحال شد پس از چندی پزشک جراح وارد اتاق شد و گفت:
من به تو کمک میکنم. میتوانم تو را از این غده جدا کنم و آنرا ازبدن تو خارج کنم.
بیمار گفت: ممنون کس دیگری قرار است به من کمک کند.
چندی بعد یک متخصص شیمی درمانی وارد شد و به او گفت: من میتوانم داروهایی برای شما تجویز کنم و شما را از این غده خلاص کنم.
او گفت: ممنون کس دیگری قرار است به من کمک کند.
چند روز بعد یک متخصص انرژی درمانی وارد شد و گفت: من میتوانم تو را با انرژی درمانی از شر این غده راحت کنم، ولی بیمار انتظار کس دیگری را داشت و گفت:
نه ممنون! من نیازی به کمک شما ندارم. قرار است کس دیگری به کمک من بیاید.
پس از چند روز بیمار فوت کرد. او در جهان دیگر با خدای خود گفتگو کرد و گفت:
خدایا تو گفتی که اجابت میکنی؛ تو گفتی که در را باز میکنی؛ پس چرا شفا ندادی؟ چرا اجابت نکردی؟ دوباره همان صدای آرام و مطمئن را شنید که میگفت: ای بنده من، من سه بار برای شفا دادن تو آمدم، ولی تو هر بار مرا رد کردی.
روزی فردی در بیمارستان بستری شد. پزشک بعد از معاینه گفت متاسفانه کاری نمی تواند بکند و چند روز بیشتر به پایان عمر او باقی نمانده است. بعد از خروج پزشک، بیمار که بسیار غمگین و دل شکسته بود به کنار پنجره رفت و با تمام وجود گفت:
خدایا به من کمک کن تا از این بیماری رهایی یابم.
به یکباره صدایی بسیار آرام و مطمئن شنید که میگوید: به تو کمک میکنم.
بیمار خوشحال شد پس از چندی پزشک جراح وارد اتاق شد و گفت:
من به تو کمک میکنم. میتوانم تو را از این غده جدا کنم و آنرا ازبدن تو خارج کنم.
بیمار گفت: ممنون کس دیگری قرار است به من کمک کند.
چندی بعد یک متخصص شیمی درمانی وارد شد و به او گفت: من میتوانم داروهایی برای شما تجویز کنم و شما را از این غده خلاص کنم.
او گفت: ممنون کس دیگری قرار است به من کمک کند.
چند روز بعد یک متخصص انرژی درمانی وارد شد و گفت: من میتوانم تو را با انرژی درمانی از شر این غده راحت کنم، ولی بیمار انتظار کس دیگری را داشت و گفت:
نه ممنون! من نیازی به کمک شما ندارم. قرار است کس دیگری به کمک من بیاید.
پس از چند روز بیمار فوت کرد. او در جهان دیگر با خدای خود گفتگو کرد و گفت:
خدایا تو گفتی که اجابت میکنی؛ تو گفتی که در را باز میکنی؛ پس چرا شفا ندادی؟ چرا اجابت نکردی؟ دوباره همان صدای آرام و مطمئن را شنید که میگفت: ای بنده من، من سه بار برای شفا دادن تو آمدم، ولی تو هر بار مرا رد کردی.
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .