۲۶-۰۳-۹۴، ۰۲:۲۷ ب.ظ
Girl: I’m having heart surgery today.
Boy: I know.
Girl: I love you !
Boy: I love you more , much more !
After surgery , when the girl woke up , only her father is next to her bed .
Girl: Where is he ?
Father : You don’t know who gave you the heart ?
Girl: What ? ( She starts crying )
Father: I’m just kidding , he went to the toilet .
دختر : من امروز عمل قلب دارم .
پسر : میدونم .
دختر : دوستت دارم .
پسر : من بیشتر دوستت دارم ، خیلی بیشتر . . .
بعد از عمل وقتی دختر بیدار میشه ، فقط پدرش رو در کنار تخت میبینه .
دختر : پسر کجاست ؟
پدر : تو نمیدونی چه کسی قلبش رو به تو داده ؟
دختر ؟ چی ؟ ( و شروع به گریه کرد )
پدر : شوخی کردم ، اون رفته دستشویی :))
Boy: I know.
Girl: I love you !
Boy: I love you more , much more !
After surgery , when the girl woke up , only her father is next to her bed .
Girl: Where is he ?
Father : You don’t know who gave you the heart ?
Girl: What ? ( She starts crying )
Father: I’m just kidding , he went to the toilet .
دختر : من امروز عمل قلب دارم .
پسر : میدونم .
دختر : دوستت دارم .
پسر : من بیشتر دوستت دارم ، خیلی بیشتر . . .
بعد از عمل وقتی دختر بیدار میشه ، فقط پدرش رو در کنار تخت میبینه .
دختر : پسر کجاست ؟
پدر : تو نمیدونی چه کسی قلبش رو به تو داده ؟
دختر ؟ چی ؟ ( و شروع به گریه کرد )
پدر : شوخی کردم ، اون رفته دستشویی :))
و دیگر آسمان را نخواهی دید...