ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
دو راه در جنگلی زرد از هم جدا می شدند
اماحیف كه نتوانستم از هردو بروم
فقط یك رهرو بودم
ایستادم و تا آنجا كه چشم كارمی كرد،
تاآنجا كه جاده در میان بوته ها گم می شد
نگاه كردم
رابرت فراست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بودند پیر زنانی
كه كهربا میخوردند
با دستهای سبزهاشان
كاسه های لاكپشت ها را به یكدیگر
می بستند، درونشان سنگ می گذاشتند
و می رقص یدند
با خلاخیل بزرگ پاها یشان.
یك رودخانه خشك هست
بین آنها و ما.
كرانه هایش زمین ما را جدا می كند.
كف رودخانه جادهِ
بازگشتم بود.
مخلوقی هستیم كه با خستگی پیش میرود
مانند لاكپشت كه
از یك خلق پیر تولد یافته است
تقریباً صخره هستیم
كه آهسته می چرخد مانند زمین.
كوه های ما زیرزمین هستند
اینطور قدیمی اند.
این زمین خانه است
همیشه در آن زیسته ایم.
زنان،
استخوانشان زمین را بالا نگاه می دارد.
دُم قرمز عقابی
آسمان را باز می كند
و خورشید
سیمای زنان را به ذهن ها می آورد
هنگامی كه علف میروید.
بوی گیاه
در هوا پیچیده است،
خورشید زرد است،
حشرات دوباره وِز وِز می كنند.
بازگشتم برای وداع گفتن
با لاكپشت
با استخوان ها
با كاسه هایی كه از كمر بهم
بسته شده بودند
و با ذراتِ طلائی رقص انِ زیرِ زمین.
لیندا هوگان
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
پیش از آنکه واپسین نفس را بر آرم
پیش از آنکه پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل،
بر آنم که زندگی کنم
بر آنم که عشق بورزم
برآنم که باشم،
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه،
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم،
تا دریابم،شگفتی کنم،باز شناسم
که می توانم باشم، که می خواهم باشم
تا روزها بی ثمر نماند
ساعت ها جان یابد
لحظه ها گران بار شود،
هنگامی که می خندم
هنگامی که می گریم
هنگامی که لب فرو می بندم...
مارگوت بیگل
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بی طرفانه سعی كردم یكی را انتخاب كنم
به این دلیل كه علف پوش بود و كمتر از آن گذشته بودند
اگر چه، انگار، هردو به یك اندازه
مورد استفاده قرار گرفته بورند.
رابرت فراست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
هفتاد و هفت بار شما را بخشوديم
آيا يك بار مي بخشيد و فراموش مي كنيد
واي بر آن نفس
صبحگاهان نقاب از خود كنار زند
و شباهنگام خويشتن را پنهان كند
((جبران خلیل جبران))
و دیگر آسمان را نخواهی دید...