امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دلنوشته های من
#1
Heart 
gggp
خب اول سلام به همه ..چه دوست و چه غریبه..mara
من راستش xcvb این روزا یک سری دلنوشته با قلم خرابم و افکار خراب تر از اون نوشتم ..
واقعا نمیدونم با چه اعتماد به نفسی دارم میزارمش..اما امیدوارم خوشتون بیاد و نظر ها مثبت باشه..
اگه خوشتون اومد بقیه هم میذارم در غیر اون صورت..dvia

……………………………………

{نمی دانم ..}

نمی دانم چرا این روزها ؛ حال عجیبی دارم..

حالی که نمیفهممش ..درکش نمیکنم..

احساس میکنم خاری در گلویم اشیانه کرده است..

نمی دانم شاید نامش بغض باشد..

یا صبح ها بالشت خیسی میابم..

بعضی وقت ها هم مروارید های از گوشه چشمانم به سوی پایین حرکت میکنن..

فکر نمیکنم به دلیل جاذبه زمین باشد!!

نمی دانم چرا انگار کسی قلبم را می فشار د.

که درد تمام وجودم را احاطه کرده و فرا گرفته است ..

شاید ؛ شاید من متعلق به این سرزمین نیستم..

سرزمینی که ادم هایش به احساسات هم بی تفاوتتند ..

جای که هیچکس لبخندم را نخواست ..

جای که گویا در ان اضافه هستم..

نمی دانم؟!؟؟

اگر اینگونه نیست ؛ پس چرا کسی حرفم را نمی فهمد؟؟

در میان این همه ادم کسی صدای نفس هاس دردناکم را درک نمی کند!؟

چرا کسی غم غمناکم را نمیبیند؟؟

جای شنیده ام؛

اگر کسی زبانت را نفهمد قریبه ای..

نمی دانم چطورهمه جا قریبه ام..!!

نمی دانم شاید جهان ما جهنم سیاره ای دیگر باشد..

بعضی وقت ها گمان میکنم این زندگی خیالات فکر مغشوشم است..

مگر امکانش هست کسی اینقدر رنج بکشد؟؟

نمی دانم..؟؟

احساس میکنم این روزها اسمان ابی نیست..

پرندگان نجوای درد میدهند و گیاهان ناامید شدند از قد کشیدن..

احساس می کنم جسمم توان باری از غم که روی شانه هایم است را ندارد..

قلبم بی صدا معنا می کند برای خودش گریه هایم را ..

و به اهستگی سرعتش کم میشود..

دست هایم خسته شدند از سست بودن..

و چشمانم کلافه اند از اشک های بی پایان.

نمی دانم ...

انگار این روزها فقط نفسی میاید و همراه او درد وجودم را فرا میگیرد..

نمی دانم: ...

اما گمان میکنم دلم میخواد دگر درد نداشته باشم..

چقدر خوب میشود؟؟؟

نمی دانم ..

{حنانه.ا}

………………
منتظر نظراتتون هستممممم..xcvl
ما را به نیمه پر لیوان چه کار ¿?
این باقی سمیست که پیشتر خورده ام..
 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
خيلى خوبه و حس شعر كونه كاملا محسوسه
البته مهمتر از اون حس ناراحتى و غمه سنكينيه كه منتقل ميشه
با وجود غمكين بودن زيباس... mara
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
(۰۲-۰۵-۹۵، ۰۸:۳۶ ب.ظ)نويد نوشته: خيلى خوبه و حس شعر كونه كاملا محسوسه
البته مهمتر از اون حس ناراحتى و غمه سنكينيه كه منتقل ميشه
با وجود غمكين بودن زيباس... mara

مرسی از اینکه نظرتون رو گفتین..mara

نظر لطفتونه..

شاید باید سعی کنم کمتر غمگین بنویسم..
ما را به نیمه پر لیوان چه کار ¿?
این باقی سمیست که پیشتر خورده ام..
 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
کسی نیست نظر بدههههه؟؟؟

من گناه دارممممم ..zaps
ما را به نیمه پر لیوان چه کار ¿?
این باقی سمیست که پیشتر خورده ام..
 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
حالت درونیتو خیلی زیبا بیان کردی
خیلی جالبه اینکه وقتی انسان غمگین هست دست ودلش میره سمت نوشتن
به خاطر همین اکثرا حرفهای دل از نوع غمگینه
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
(۰۳-۰۵-۹۵، ۱۲:۵۱ ق.ظ)sadaf نوشته: حالت درونیتو خیلی زیبا بیان کردی
خیلی جالبه اینکه وقتی انسان غمگین هست دست ودلش میره سمت نوشتن
به خاطر همین اکثرا حرفهای دل از نوع غمگینه

مرسی که نظرتو گفتی..mara
بله درسته..من که نوشتن خیلی ارومم میکنه..
ما را به نیمه پر لیوان چه کار ¿?
این باقی سمیست که پیشتر خورده ام..
 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
سلام..به همه..mara
امیدوارم از این یکی هم لذت ببرید xcvl

……………………………………………………………………………

{شاید..}

شاید چیزی که دیگران ان را به بازی گرفته اند قلب خسته ام باشد..

شاید نفس هایم از درد تند میزند نه از دویدن در دنیای خوشبختی..

شاید کسی باشد که فکر کند دیوانه ام..

شاید مدت کوتاهی در بین ادمها باشم..

شاید خدا مرا نجات دهد از منجلاب مشکلات و یا فرو روم در دردهایم..

شاید اسمان خاکستری تر شود و یا شاید ان پیرمرد فقیر تکه نانی بیابد..

شاید پسرک جوان به عشقش اعتراف کند و یا دخترک به دیگری لبخند بزند..

شاید دخترک از فروش عروسک هایش پولی به دست اورد..

شاید درد های کسی کمتر شود و یا بار مشکلات کسی سنگین تر..

شاید سطر بعدی دلنوشته ام زیبا تر شود و یا شاید قلمم یاری نکند..

شاید کسی عاشق شودو یا کسی دل بکند از عشق..

راستش شاید من هم دور شوم از خیالات رنگی ام و وارد دنیای خاکستری شوم..

شاید ..شاید..

راستش,نمیدانم قرار است چه اتفاقی بیوافتد..

شاید فردا شود و تو ؛ او ؛ و یا شاید هم من نباشیم..

راستش از این شاید ها خوشم میاید..

شاید تمام شود با این سطر عمر این دلنوشته..

………………………………

منتظر نظراتتون هستمممxcvk
ما را به نیمه پر لیوان چه کار ¿?
این باقی سمیست که پیشتر خورده ام..
 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
اين هم مثله قبلى زيباستmara
اينبار به نسبه كمتر از خودتون صحبت كردين و شايد همين زيباتر باشه mara
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
(۰۵-۰۵-۹۵، ۰۷:۳۱ ب.ظ)نويد نوشته: اين هم مثله قبلى زيباستmara
اينبار به نسبه كمتر از خودتون صحبت كردين و شايد همين زيباتر باشه mara

ممنون ..mara
نظر لطفتونه..xcvl
ما را به نیمه پر لیوان چه کار ¿?
این باقی سمیست که پیشتر خورده ام..
 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
مامى از اين هنرام داشتى ونميگفتى؟؟؟؟؟؟HuhTongue
خيلى خوب نوشتيااااااااا xcvlxcvl
من به مامانه هنرمندم افتخار ميكنمممممممممممممممxcvbieirxcvkieir
..:..:.. دراين شهر بى صداقت رفاقت بى رفاقت ..:..:..
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دل نوشته........ سلام بر دل های شکسته arashke 1 376 ۲۶-۰۸-۰، ۰۳:۴۱ ب.ظ
آخرین ارسال: arashke
Exclamation دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان لیلی 3,082 182,563 ۰۱-۰۵-۰، ۰۷:۵۳ ب.ظ
آخرین ارسال: arom
  دلنوشته های من|دهقانی کاربر انجمن ایران رمان دهقانی 11 1,060 ۲۷-۰۲-۹۷، ۱۱:۱۸ ب.ظ
آخرین ارسال: دهقانی

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
18 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۲۸-۰۵-۹۶, ۱۱:۴۰ ق.ظ)، .ShahrzaD. (۰۵-۰۵-۹۵, ۱۰:۰۶ ب.ظ)، نويد (۰۴-۱۲-۹۵, ۰۲:۰۹ ق.ظ)، €ستايش€ (۰۵-۰۵-۹۵, ۰۹:۲۸ ب.ظ)، fatemeh . R (۰۵-۰۵-۹۵, ۰۷:۴۲ ب.ظ)، #*Ralya*# (۱۶-۰۵-۹۵, ۰۳:۲۷ ق.ظ)، barooni (۰۵-۰۵-۹۵, ۰۸:۰۱ ب.ظ)، .Arman. (۰۵-۰۵-۹۵, ۰۸:۳۵ ب.ظ)، 1386fatima (۰۴-۰۵-۹۵, ۱۰:۰۷ ب.ظ)، ثـمین (۰۹-۰۶-۹۵, ۱۰:۵۱ ب.ظ)، Saramah (۰۴-۰۵-۹۵, ۰۹:۲۱ ب.ظ)، ft.samadi (۰۴-۰۵-۹۵, ۱۰:۲۰ ب.ظ)، hananee (۲۵-۰۱-۹۷, ۰۲:۰۴ ق.ظ)، farnaz83 (۲۳-۰۲-۹۶, ۱۰:۵۱ ق.ظ)، d.ali (۰۸-۰۸-۹۶, ۱۱:۴۶ ب.ظ)، دختربهار (۰۴-۱۲-۹۵, ۰۴:۵۶ ب.ظ)، :)nafas (۱۲-۱۲-۹۵, ۰۴:۳۲ ب.ظ)، author (۲۴-۱۱-۹۶, ۱۱:۰۹ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان