امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
فتنه وهابيت‏
#1
تعدادى از كتب اين مؤلف، همچون: «الازهار الزينيه فى شرح متن الالفيه»، «تاريخ الدول الاسلاميه بالجداول المرديه»، «فتح الجوادل منان على العقيدة المسمات بىفيد الرحمان)، «الدرس السنيه فى الردى على الوهابيه»، «نهل العطشان على فتح الرحمان فى تجويد القرآن»، «خلاصة الكلام فى امراء البلاد الحرام»، «الفتوحات الاسلاميه» و... در سطحى وسيع منتشر و توزيع شده است.
مقاله حاضر يكى از آثار اين اين نويسنده فقيه است، كه در سال 1978 ميلادى و به اهتمام حسين حلمى بن سعيد استانبولى در شهر استانبول به چاپ رسيده است.

دوران سلطنت سلطان سليم دوم- 1204، 1222 ه.ق- بسيار آشفته بود و از جمله تحركات فتنهآميزى كه در روزگار وى شكل گرفت، توطئه وهابيت بود كه در حجاز اتاق افتاد. در پى اين رويداد، توطئهگران اداره «حرمين شريفين» را به دست گرفتند و زايران مصرى و سورى را از انجام مراسم عبادى حج بازداشتند. در همين ايام، حركت ديگرى در مصر اتفاق افتاد كه بر اثر آن، پيروان فرانسيس(1213 تا 1216ه.ق) اين سرزمين را پارهپاره كردند.
رويارويى بين مدافعان وهابيت و «غالب ابن مساعد الشريف» حاكم مكه در سال 1204 ه.ق آغاز شد. پيش از آن، مدافعان فرقه وهابيت در نقاط مختلف پراكنده بودند و در انظار، محترم با وقار و صلح طلب به نظر مىرسيدند. اما به مرور زمان، طبيعت شرير و جنايتكارانه خود را آشكار ساخته و با ترور و كشتار گسترده به حكومت خود ادامه دادند. اينان شمار كثيرى از مردان بىگناه را به قتل رسانيده و دارايى و اموال آنها را به غارت بردند و زنشان را به اسارت گرفتند. بنيانگذار شريراين فرقه «محمدابن عبدالوهاب» از قبيله «بنوتميم» بود كه عمرى طولانى داشت (1111-1200ه.ق) و پارهاىماده تاريخ مرگ او را، عبارت، «اهلاك الخبيث» يافتهاند (ارزش عددى اين عبارت به حروف ابجد، عدد 1200 را نشان مىدهد).
محمدابن عبدالوهاب در مدينه درس مىخواند. پدر و برادرش، مردانى عالم و متدين بودند. شواهدى در دست است كه براساس آن، پدر و برادر و برخى از اساتيد او، پيشبينى كرده بودند كه محمدابن عبدالوهاب از راه راست منحرف خواهد شد و با رهبرى خود، مردم را به گمراهى خواهد كشانيد. اين پيشبينى آنها، براساس مطالعه در رفتار و كردار غيرعادى محمدابن عبدالوهاب انجام گرفته بود، بويژه كه رفتار و كردار او غالباً بر ضد مسايل آگاهىبخش مردم و متكى بر سرزنش آنها بود.
پيشبينى مذكور در اندك مدتى به حقيقت پيوست، زيرا او انحرافى را آغاز و پىريزى كرد و ترتيبى فراهم آورد تا به وسيله آن، عقيده خود را به مردم انتقال داده و آنها را تشويق كرده تا به راهبران اسلام بىاعتنايى كرده و آنها را به ايجاد بدعت متهم سازند.
بر طبق اصول وهابيت، اگر شخصى چيزى را به كسى غير از خدا اسناد دهد (ولو اين كه امورى باشد كه منطقاً مجاز است) يك بدعتگزار، مشرك و مرتد محسوب مىشد و چنين است در مورد كسى كه مساعدت ديگرى را در موفقيت خود در رفع يك سلسله مشكلات معين، دخيل بداند. به همين دليل، زيارت ضريح مقدس پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)- يا هر پيامبر ديگر، امام، قديس يا هر فرد الهى- شرك محسوب مىگردد.
همچنين است شفيع قراردادن آنها براى استمداد از درگاه خداوند. شخص، مجاز به سفر عتبات عاليات نيست و نمىتواند از امامان استمداد جويد و هنگام توسل به مقدسين، نبايد آنها را به زبان آورد. وهابيون براى مقبول ساختن اين مفاهيم، كوشيدند طرحها و مدلهايى براى اصول خود پديد آورند، اما در هيچ موردى صاحب توفيق نشدند. با وجود اين، محمدبن عبدالوهاب براى جلب شمارى از پيروانش، تدابير ويژهاى را اتخاذ كرد. وى با بيان شيوهاى مخصوص و تهيه مقالات متعدد، عقايد خود را ارايه كرده و پرهيزكارترين موحدان را بدعتگزار، مشرك و غيره ناميد. او موفق شد شمارى از امراء محلى بخش عربستان شرقى را ملازم خود ساخته و در اين رهگذر، آنها را تشويق كرد تا در تبليغ اصول وهابيت او را يارى دهند كه اين امر با موفقيت مواجه شد و آنها به او مساعدت كردند تا حكومتش تقويت شده و گسترش يابد.
بدين ترتيب، محمدبن عبدالوهاب به اعمال قدرت در ميان باديهنشينان پرداخت تا ارتشى از افراد ناآگاه و مردمى غافل، مهيا سازد. او بيش از هر مسأله ديگر، اين تفكر را در ذهن آنها ايجاد كرده بود كه در صورت نافرمانى دستوراتش كافر يا مرتد خواهند بود و بر پايه اين اعتقاد ريختن خون مسلمانان براى وهابيون مباح گشته بود. در اين راستا، شمارى از علماء برجسته از جمله شيخ سليمان، برادر محمدابن عبدالوهاب و نيز تعدادى از معلمان سابق او، مقالاتى بر ضد اصول وى، منتشر ساختند. از سوى ديگر، چندتن از حكام محلى، اصول وى را تعميم بخشيدند و محمدبن سعود جد اعلاى سلسله حاكم فعلى در حجاز، پسر و جانشينش عبدالعزيز محمدبن سعود از جمله حكام محلىاى بودند كه از محمدابن عبدالوهاب پشتيبانى مىكردند و اصول او را گسترش مىدادند. اين حكام براى پشتيبانى از محمدابن عبدالوهاب ومساعدت وى هرچه در توان داشتند در طبق اخلاص نهادند (شايد ذكر اين موضوع خالى از فايده نباشد كه خاندان سعود از شاخه خاندان مسلميه كذاب محسوب مىشود.)
همان گونه كه آمد، بيشتر معلمان محمدابن عبدالوهاب، گمراهى او و امكان فراهم آمدن پيروانى را براى او، پيشبينى كرده بودند و سرانجام هم پيشگويىهاى آنان حقيقت پيدا كرد. محمدبن عبدالوهاب گمراه شد و گروه انبوهى از مردم غافل را، اغفال كرد. به هرحال، وى مدعى بود كه مصلح است و چنين وانمود مىكرد كه هدف خاص او از ايجاد فرقه وهابيت، تجديد عقيده خالص و محكم توحيدى و به دور از شرك است. وى مدعى بود كه مردم از طريق عبادت خداى يگانه، منحرف شدهاند و ششصدسال است كه در مسير جاده كفر و شرك، گام برمى دارند. او همچنين خود را موظف مىدانست كه براى احياء توحيد خالص بايد حركتى را آغاز كند و در پيشبرد اين عقيده، به آيات متعدد قرآنى متوسل مىشد.
آياتى كه وى بيان مىكرد بر بىدينان مصداق دارد، اما او از اين آيات بر ضد مؤمنان استفاده مىكرد، كه دو آيه ذيل نمونهاى از آن است:
الف: «و چه اشتباه بزرگى مىكند آن كه به غير خدا دعوت مىكند (6-45)»
ب: «و دعوت نمىكند به غير خدا، به چيزى كه نه تو را منفعت مىرساند و نه ضرر (106-10)»
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
آيا استمداد از پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) همان شرك است؟

محمدابن عبدالوهاب مكرر تأكيد مىكرد كه اگر كسى به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و يا ديگر شخصيتهاى الهى و مقدسين- ولو اين كه نام آنها را در نمازهايش ذكر كند متوسل گردد، مشرك مىشود و از آيات مذكور در فوق بر ضد چنين كسانى استفاده مىكرد.
وى زيارت ضريح پيامبر گرامى اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) و پيامبران ديگر، مقدسين و اشخاص الهى را، شرك محض و گناهى نابخشودنى مىدانست و در تأييد آن به آيه قرآن متوسل مىشد كه مىگويد: «بتپرستان به قول خودشان، بتها را براى نزديكى به خدا پرستيدند.» به استدلال او، مردمى كه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و مقدسين ديگر استمداد مىجويند بايد با همان بتپرستانى كه قرآن ذكر كرده است مقايسه شوند. محمدابن عبدالوهاب همچنين استدلال مىكرد كه بتپرستان و مشركان به آفريدگارى بتها باور ندارند و آفرينش را، خاص خدا مىدانند. وى بر اين قياس نتيجه گرفت كه انگيزه بتپرستى مشركان، نزديكى به خدا بوده و بتپرستى را وسيلهاى براى اين كار قرارداده بودند، درست به همان ترتيب كه مسلمانان مشرك از پيامبر يا ائمه (صلواتالله عليهم اجمعين) استمداد مىجويند.
شايد بتوان به اين ادعاى بىاساس، چنين پاسخ داد: مؤمن، انبياء وساير مردان عاليقدر الهى را به چشم خدا نگاه نمىكند و آنها را شريك خدا نيز نمىداند، بلكه آنان را مخلوق و بنده خدا مىپندارد. مؤمن، اينان را شايسته، پرستش نمىانگارد و هرگز آنها را نمىپرستد. به عبارت ديگر، بتپرستانى كه در قرآن مجيد از آنها يادشده، براين عقيده بودند كه بتها همان خدايان آنها هستند، جز آن كه نمىتوانند آفريننده باشند. خلاصه مطلب آن كه، يك مؤمن معتقد است پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ديگر مردان الهى، بندگان برگزيده خدايند و شايسته احترام، درحاليكه هيچگاه مورد پرستش قرار نمىگيرند. توسل مؤمن به چنين شخصيتهايى، درنهايت كسب بركات خداوند از طريق شفاعت آنهاست. در تأييد اين مطلب، شواهد كافى درقرآن و سنت (رفتار و كردار پيامبر) وجود دارد.
به اعتقاد يك مسلمان تنها خداوند تعالى است كه شايسته پرستش است و همه پاداشها و مكافات مختص اوست. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و ديگر شخصيتهاى الهى عاليقدر، هرگز چيزى خلق نمىكنند و پاداش و جزايى نمىدهند و تنها اين خداوند قادر است كه بر آفريدگان خود ببخشايد و رحمت كند.
اين مايه شرمسارى و اغفال است كه بنيانگذار وهابيت و پيروانش، موحدترين اشخاص را به شرك متهم ساخته و آنها را با بتپرستان، يكى مىدانند و چگونه مىتوانند تمام آياتى را كه مناسب بىدينان است، درمورد موحدين به كار برند؟ در اين مورد مىتوان به احاديث ذيل اشاره داشت:
الف:«البخارى روايت مىكند از عبدالله بن عمر كه او روايت كرد از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) كه فرمودند: خوارج برضد امام(عليه السلام) اقدام خواهندكرد و آيات قرآنى مناسبت كافران را به مؤمنان اسناد خواهندداد.»
ب:«عبدالله بن عمر روايت كرد از پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) كه فرمودند:«بيشترين نگرانى من براى امتم، هنگامى است كه تعدادى از مردم احساس مسووليت نكنند و آيات قرآنى را تفسير به رأى نمايند و آنها را بد به كار برند.» كه اين دو حديث، وصف الحال فرقه وهابيت است.
اگر «توسل» (التماس به بركات خداوند ازطرق پرهيز از گناه و پرهيزگارى) از نشانههاى شرك باشد، محمدپيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) كه متعالىترين موحدان بود، هرگز آن را انجام نمىداد و اخلاف او نيز، به چنين كارى مبادرت نمىكردند. احاديثى وجود دارد كه نشان مىدهد پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) صراحتاً با توسل به پرهيزگارى، از خداوند طلب رحمت كردهاست. ايشان به مناسبتى مىگويند:«پروردگارا از تو مىخواهم به حق و مقام كسانى كه از تو درخواست كمك مىكنند...»
حديث ديگرى از پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده كه هنگامى كه وى جسد فاطمه بنت اسد (مادر حضرت على(عليه السلام)) را در قبر ديد، گفت: «بارخدايا از تو مىخواهم به حق پيامبرت و به حق پيامبرانى كه قبل از من بودند، برمادرم فاطمه بنتاسد اين لحظه را مبارك گردانى و آرامگاه او را برايش راحتسازى، زيرا تو بخشيدهترينها هستى.»
نمونه ديگرى از اين «توسل» آن است كه يك بار مرد كورى از پيامبر درخواست كرد تا دعا كند كه خداوند بينايى او را بازگرداند. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمودند:
«وضو بگير و دو ركعت نماز بخوان، سپس بگو، اى پيامبر خدا براى اعاده بينايى من، ميان من و خدا واسطه باش.آنگاه بگو، بارالها، اين شفاعت را بپذير و حاجت مرا برآوردهساز» و درپى اين فرمايش، مرد نابينا چنين كرد و بيناييش را باز يافت.
همچنين بنابر حديث ديگرى، آدم كه ميوه ممنوعه را خورد، براى طلب عفو با توسل به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به درگاه خداوند دعا كرد. آدم نام پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را درهمه جاى بهشت ديدهبود. بر روى ديوارها، برپيشانى فرشتگان و غيره و درباره آن نام، از خداوند سؤال كرده بود كه پاسخ شنيد: «آن از اولاد محترم توست، اگر به خاطر اين بنده نبود تو را نمىآفريدم.» آدم با شنيدن اين سخن، گفت: «پروردگارا به حرمت اولاد پيامبرت، او (آدم) را ببخش.» و خداوند حاجت او را برآورده ساخته و افزود:
«اى آدم، اگر تو از محمد آن مخلوق زمينى درخواست مىكردى كه در حق تمام بهشتيان ميانجيگرى كند، من شفاعت او را مىپذيرفتم.»
داستانى از عمربن خطاب خليفه دوم نقل شده، مبنى براين كه وى زمانى مىخواست از خداوند تقاضاى نزول باران كند؛ به همين دليل ازعباس عموى پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) درحق شفاعت مسلمانان دراين باره سؤال كرد كه اين گونه داستانها بسيار مشهور است.
پيروان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به طور معمول به همان روش مرد نابينا- كه درحديث آمده ذكرشد- در استغاثههاى خود، يا محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) مىگويند. خطاب «يا محمد» نشانه توسل است. مىتوان با بررسى احاديث منقول، شواهد فراوانى براين حقيقت يافت. مثلا بلالبن حارث، يك بار دركنار قبر پيامبر ايستاد و خطاب به او گفت: «اى رسول خدا، به درگاه خداوند دعا كن تا براى امت تو باران نازل كند.» در اين راستا، مريدان مرده را نيز به همين ترتيب مورد خطاب قرار مىدادند و خود پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هنگام حضور بر سر مقابر ،چنين مىكرد.
شيخ محمدبن سليمان، مؤلف «حواشى شرح ابن حجر» از كسانى كه در رد محمدبن عبدالوهاب مطالبى نوشته است(شيخ يكى از والامقامترين معلمان محمدبن عبدالوهاب بود). وى خطاب به محمد بن عبدالوهاب مىنويسد:«اى محمدبن عبدالوهاب، من به تو نصيحت كردم كه به خاطر خدا، زبانت را از گفتار برضد مسلمانان نگهدارى. تو اگر مسلمانى را بيابى كه در ذهن خود، كس ديگرى غير از خدا را كشف كرده، ممكن است راه او را درست بپندارى و به او ملحق شوى و اگر به نصيحت تو گوش نكرد، مىتوانى او را مرتد قلمداد كنى. مىخواهم به تو هشدار دهم كه حق ندارى به انبوه مسلمانان نسبت ارتداد دهى، زيرا خود تو راهى را درپيش گرفتهاى كه موجب جدايىات ازصوب صواب مسلمانان شدهاست. نيازى به يادآورى نيست كه اصطلاح «ارتداد» بيشتر به كسانى منسوب است كه خود را از جامعه اصلى امت مسلمانان جدا كردهاند و تو در راهى قدم گذاشتهاى كه غير از راه اكثريت مسلمانان واقعى است.
خداوند در قرآن مجيد مىفرمايد:«هرآن كه از راه راست منحرف شود و بر ضد پيامبر برود، از راهى غيراز راه مؤمنان پيروى كرده و او را از همان راهى كه برگزيده به جهنم مىفرستيم، به راستى كه سرنوشت ترسناكى است.(115-4)
بايد گفت كه كار چنين مردمى شباهت زيادى به برههايى دارند، كه از گله دور افتادهاند و سرانجام شكار گرگ خواهندشد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
حركت سياسى وهابيون

بدون ترديد، اصحاب پيامبر و نسلهاى بعدى آنان، به زيارت حرم پيامبر مىرفتند. اين مطلب را چند حديث تأييد مىكند و آن را عملى پرهيزكارانه توصيف مىنمايد. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) درمقابل كسانى كه مىگويند، استمداد از غير خدا، موجب نگرانى است، مىفرمايد:«اگر اسب ياشترى درصحرا گم شود، صاحبش مىتواند از ديگر مؤمنان استمداد جويد، زيرا خداوند درخواست بندگانى كه او را بخوانند اجابت مىكند.»
حديث ديگرى مىگويد: «اگر بيگانهاى چيزى از شما گرفت، بگوييد:«اى بندگان خدا مرا يارى كنيد و بدين ترتيب از خداوند استمداد بجوييد.»
پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) درشب معراج، خطاب به زمين فرمودهاست:«اى زمين خداى من، الله خداى توست.» همچنين وقتى پيامبر به ديدن آرامگاه يكى از اولياء (پيامبران يا مقدسين) رفت با صداى بلند گفت:«سلام برشما اى اسيران زمين.» به علاوه، تمام مسلمانان در نمازهاى يوميه مىگويند:«السلام عليك ايها النبى.»
خلاصه ،دعا يا توسل به آفريدگان خدا، هيچ ايرادى ندارد. به تأكيد وهابيون نمىتوان اشخاص معروف يا هرچيزى را كه قدرتى مشابه آن اشخاص دارند به خدا نسبت داد0
،زيرا در اين صورت، مؤمنان پيشرفتى درتوحيد نخواهند داشت. اين امر، مانند آن است كه بگوييم بيمارى را و دكتر معالجه و دارو، درمان مىكند، درحالى كه مىدانيم، شفادهنده اصلى بيمار خواست. بنابراين، مسلمانى كه ازاشخاص يا چيزهايى غير از خدا استمداد مىجويد، قدرت الهى را ناديده مىگيرد. براى رد اصول محمدبن عبدالوهاب، همين مختصر كافى است.
پسرعبدالوهاب پس از آن كه موفق شد فرقه وهابى را بنيانگذارد، سركشى را آغاز كرد و دربخش شرقى عربستان، قبايل را يكى ازپس از ديگرى، تحت فرمان خود درآورد. سپس، قلمرو خود را به يمن، مدينه، مكه و سراسرحجاز و درنهايت به حومه دمشق توسعه داد.
وهابيون براى اغفال علما، هيأتهاى مذهبى به مكه و مدينه فرستادند تا با آنها مباحثه كنند. اين هيأتها در بحث مراسم عبادى واحكام، از ارايه پاسخ مناسب درماندند.
درنتيجه مباحثات اين هيأتهاى مذهبى و علماء مكه و مدينه، روشن شد كه نه تنها اصول وهابيت بىاساس است،بلكه كفرآميز هم هست. رهبران مذهبى مكه و مدينه هنگامى كه متقاعد شدند كه وهابيون هيچ دليل و منطق استوارى را نخواهند پذيرفت، قضيه را به حاكم مكه گزارش دادند و شواهدى از ارتداد وهابيون را ارايه كردند. بدين ترتيب، عموم مردم ازكفر آميز بودن اصول وهابيت آگاه شدند. اين حادثه مهم درخلال حكومت مسعود بن سعيد شريف مكه متوفى به سال 1165ه. ق روى داد.
مسعود بن سعيد، وهابيون را دستگير و زندانى كرد، اما عدهاى از آنها موفق به فرار شده و به گروه خود پيوستند. به زودى اخبار دردناكى از شورش وهابيون و هجوم آنها به قبايل تابع شريف مكه دراين شهر منتشر شد و منازعات، رفته رفته بسيار جدى و گستردهشد و جنگى تمام عيار درسال 1205 هجرى رخ داد كه درنتيجه آن مردم بىشمارى كشته شدند. دراين هنگام، شريف مكه، غالب بنمسعود بنسعيد بود و درمدتى كوتاه، بسيارى از قبايل تابع حكومت شريف مكه ، به وهابيون پيوستند.
درسال 1210 ه. ق وهابيون با سپاهى انبوه به طائف رسيدند و پس از محاصره شهر موفق شدند آن را تسخير و تمامى اهالى را به اسارت درآورند. آنها تمامى اسيران را از زن و كودك كشتند و شهرها را به كلى غارت كردند. پس از آن، وهابيون تصميم گرفتند تا به مكه حمله كنند اما موسم ساليانه حج فرارسيده بود و آنها نگران بودند، كه مبادا حجاج سوريه و مصر متحد شوند و با آنان بجنگند بنابراين، تا پايان مراسم حج، منتظر ماندند و پس از بازگشت حجاج به كشورهايشان، به مكه حمله بردند. فرماندار مكه چون توان نظامى و قدرتى نداشت، نتوانست ازشهر دفاع كند. لذا اهالى مكه كه نگران بودند نكند به سرنوشت مردم طائف دچار شوند، ناگزير شده در هشتم محرم سال 1218 ه ق با ورود وهابيون به مكه، موافقت كرده و حكومت آنها را پذيرا شوند. وهابيون چهارده روز درمكه اقامت كرده و طى اين مدت، اهالى را به اتابه از اعمالى نظير توسل و زيارت قبور وادار نمودند و آنها را متعهد ساختند كه ديگر، هرگز مرتكب اعمالى نشوند كه ازنظر وهابيون شرك محسوب مىگردد.
سپاه وهابيون پس از فتح مكه براى جنگ با «غالب» شريف مكه ، عازم جده شده وپس از محاصره شهر، با توپخانه سنگين خود، آن را درهم كوبيدند، اما مدافعين شهر، قهرمانانه پايدارى كردند و شمار زيادى از وهابيون را كشتند.
وهابيون ناگزير صحنه را ترك گفتند و به مكه بازگشتند و درنتيجه، جده نجات يافت. پس از اين واقعه، وهابيون سپاه مخصوصى تشكيل داده و شريف عبدالمعين را به فرماندهى آن تعيين كردند. شريف عبدالمعين از روى اكراه و به منظور نجات اهالى مكه از خشم وهابيون، اين تكليف را به عهده گرفت.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
آزادى مكه و دومين تهاجم

درماه ربيع الاول 1218 ه. ق شريف غالب و شريف پاشا؛ فرماندار جده از سوى دولت عثمانى، سپاهيان خود را به سوى مكه رهبرى كردند. وهابيون بدون جنگ، مكه را تخليه كرده و شريف غالبه يك بارديگر فرماندار مكه شد و با قبايلى كه از سوى وهابيون اغفال شده بودند جنگيد، درنتيجه طائف آزاد شد و «عثمان المزايفى» به امارات آن تعيين گشت. شريف غالب تا انقيادنهايى تمام قبايل اطراف مكه و نابودى حكومت وهابى، از پاى ننشست.
وهابيون، علىرغم اين عقبنشينى نظامى به كلى از ميان نرفتند و پس از تجديد قوا، تهاجم ديگرى را آغازكردند و اين بار موفق شدند تمام نواحى را كه تحت حكومت شريف مكه درآمده بود، مطيع خود سازند. وهابيون درخلال اين حمله، مكه را نخست درسال 1220 ه. ق محاصره كرده وبعد، آن چنان برمردم سخت گرفتند كه آنان براى سجوع مجبور به خوردن گوشت سگ شدند و «شريف غالب» در نتيجه اين وضعيت شوم، ناچار تن به صلح داد. سرانجام با مداخله پارهاى از گروهها، صلح نامهاى با وهابيون منعقد شد كه كلاً متوجه بهبود حال مردم مكه بود و ابقاء «شريف غالب» درمقام خود به عنوان اميرمكه، يكى از مفاد آن بود.
درپى اين قرارداد، وهابيون درماه ذيحجه 1220 هجرى قمرى وارد مكه شدند. آنان مدينه را نيز گرفتند و خانه پيامبراسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) را غارت كرده و مرتكب اعمال زشت بىشمارى شده و پس از آن«مبارك بنمذيان» را به امارت مدينه تعيين كردند.
بدين ترتيب، وهابيون هفت سال جبارانه برمكه و مدينه حكومت رانده و مردم سوريه و مصر را از رفتن به حج باز داشتند و كعبه را با پارچه پشمى سياه پوشانيدند. يكى از اقدامات شگفت وهابيون، تحريم استعمال تنباكو بود و كسانى كه جرأت كشيدن سيـ ـگار به خود مىدادند بلافاصله مجازات مىشدند.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
نخستين جنگ با عثمانى

دولت عثمانى درخلال اين سالها درگير جنگ تلخى با قدرتهاى اروپايى بود و كمتر فرصت توجه به عربستان را پيدا مىكرد. دولت عثمانى درسال 1226 ه. ق محمد على پاشا را با فرمان جنگ با وهابيون، به حكومت مصر تعيين كرد. او هم سپاه عظيمى تهيه ديد وآن را به فرماندهى پسرش ابراهيم به عربستان فرستاد. اين سپاه با عبور از صحرا و درياچه «نيبار» رسيد و آن را از حكومت وهابى آزاد ساخت، اما پس از رسيدن به «صفرا» و نواحى «الحديد»، جنگ شديدى ميان سپاه مصرى و قبايل عرب طرفدار وهابيون درگرفت كه به شكست سپاه مصرى منجر شد و بيشتر آنها به قتل رسيدند. دراين معركه تنها تعداد اندكى از آنها توانستند جان سالم به دربرده و به مصر بازگردن د (ذيحجه 1226ه. ق).
پس از اين شكست، محمدعلى پاشا سپاه ديگرى تدارك ديد و درسال 1227 ه. ق عازم حجاز شد. اين سپاه داراى هجده زرهپوش و سه توپ سنگين بود كه با ارتش قبلى تفاوت عمدهاى داشت. اين سپاه توانست تمام نواحى اشغالى وهابيون و از جمله «صفرا» و «الحديد» را درخلال ماه رمضان تصرف كند، كه البته اين امر، با همكارى امراء محلى و بدون خونريزى با موفقيت به نتيجه رسيد. دراين راستا، گفته شده است كه پاشا براى جلب همكارى امراء محلى، مبالغ گزافى به آنان پرداخت كرد و از جمله يكصد هزار ريال به فرمانده كل و هيجده هزار ريال به هر يك از فرماندهان تحت امر او پرداخت كرد.همچنين ماهيانه گزافى نيز به امراء محلى پرداخت مىكرد كه تمام اين نقشهها و پيروزىها با صلاحديد شريف مكه انجام گرفته بود. وى با تظاهر به همكارى با وهابيون، پنهائى به ارتش مصر كمك مىكرد. دراينجا بايد يادآور شد كه تهاجم نخست مصريان با مصيبت پايان يافت، زيرا نه فرمانده آن نه در كار سپاه هماهنگى داشت،و نه با «شريف غالب» مشاوره مىكرد. به هر حال، ارتش مصر در ذيقعده سال ياد شده با پيروزى وارد مدينه شد. مردم مصر با دريافت اخبار اين حوادث، طى سه روز با چراغانى كردن شهرها و اجراى مسابقههاى ورزشى سنتى و غيره، اين پيروزى را جشن گرفتند. در محرم سال 1228 ه . ق، ارتش مصر با عبور از دريا وارد جده شد و آن را آزاد ساخت كه درنتيجه مكه نيز بازپس گرفته شد و تمام اين پيروزىها با نظر مستقيم «شريف غالب» صورت گرفت، با ورود ارتش مصر به جده، سپاه وهابيون به همراه فرمانده كل از شهر گريختند. «سعود» امير وهابى مكه در مدينه بود كه خبر پيروزى ارتش مصر را در سال 1227 ه.ق و پس از مراسم حج، به گوش او رسيد.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
پايان كار

در شوال سال 1228 ه.ق، محمدعلى پاشا به سوى حجاز حركت كرد. در اين هنگام «شريف غالب»، «عثمان المذايفى»، امير وهابى طائف را دستگير و او را با خود به مصر برده و بعداً به استانبول اعزام و در آنجا، او را اعدام كردند. محمدعلى پاشا در محرم سال 1229 ه.ق «مبارك بن مذايفى» حاكم وهابى مدينه را به استانبول تبعيد كرد كه او هم در آنجا اعدام شد. مبارك را نخست در شهر گردانيدند تا مردم او را ببينند و سپس سر از تنش جدا كرده و جسدش در دروازه شهر به نمايش گذاشتند.
محمدعلى پاشا در سال 1330 ه. ق پس از انجام فريضه حج، عاز مصر شد و قبل از ترك مكه، حسن پاشا را به فرماندارى آن شهر منصوب ساخت. او تا پيش از شكست كامل و نابودى وهابيون در سرتاسر حجاز و عربستان شرقى به مصر بازنگشت و در اين ميان، تنها چند وهابى جان سخت به رهبرى عبدالله بن سعود موفق به ترك «داريه» شدند.
با وجودى كه عبدالله بن سعود طى قراردادى با «تسون پاشا» حاكم مدينه تبعيت از محمدعلى پاشا را پذيرفته بود، اما محمدعلى پاشا ارتش ديگرى به فرماندهى پسرش ابراهيم براى نابودى آنها فرستاد. ابراهيم پاشا در سال 1233 ه.ق به «داريه» حمله برد و عبدالله بن سعود را با شمار قابلتوجهى از پيروانش به اسارت گرفته و جملگى را در سال 1234 ه.ق به مصر فرستاد. مردم مصر پس از دريافت خبر شكست «داريه» با كنجكاوى به تماشاى اسرا نشستند. پس از آن كه عبدالله بن سعود را به نزد محمدعلى پاشا آوردند، او را به گرمى پذيرفته و در كنار خود نشانيد و با او به نرمى سخن گفته و در مورد جنگ از او سؤال كرد. عبدالله پاسخ داد: «همه جنگها مثل هم هستند و همواره غالب و مغلوب وجود دارد.» پاشا عقيده او را در مورد ابراهيم پاشا و شيوه جنگىاش با وهابيون پرسيد، عبدالله گفت: «وى نهايت كوشش خود را به كار برده بود، همانطور كه وهابيون چنين كرده بودند، ولى به طور كلى همه اتفاقات خواست خداوند بوده است.»
پاشا با عبدالله با احترام زياد رفتار كرد و گفت: «من درباره تو با سلطان حرف خواهم زد.»، آنگاه لباس مناسبى بر او پوشانيد و خانه اسماعيل پاشا در «بلق» (نزديك قاهره) را براى اقامت او تعيين كرد.
عبدالله بن سعود هنگام ورود به تالار محمدعلى پاشا، جعبه كوچكى در دست داشت.
پاشا در مورد آن از عبدالله سؤال كرد و او پاسخ داد كه: «در اين جعبه، چيزى وجود دارد كه پدرم آن را از خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) برداشته است، اين را آوردهام كه به سلطان تقديم كنم.» به دستور پاشا در جعبه را گشودند، در داخل آن سه نسخه قرآن خطى حجيم، يك مرواريد سفيد درشت، يك زمرد بزرگ و مقدارى طلا بود.
عبدالله گفت: «اين تنها چيزى است كه همراه پدرم بود، زيرا او به بقيه چيزهاى خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دست نزده است؛ چون اعراب مدينه و مكه و شريف مكه، بقيه وسايل را غارت كرده بودند.» محمدعلى پاشا، توضيحات او را قانعكننده دانست و گفت كه مقدارى از آن وسايل با را نزد شريف مكه يافتهايم.
ابراهيم پاشا در 1235 ه. ق پس از تخريب كامل «داريه» از حجاز به سوى مصر رفت و اهالى «داريه» را مجبور به مهاجرت كرد. عبدالله بن سعود را همان سال به استانبول فرستادند كه در آنجا و در كاخ باب همايون اعدام شد. در همان زمان، بسيارى از پيروان عبدالله را نيز در بخشهاى متعدد امپراتورى عثمانى، اعدام كردند.
نتيجه سخن
مىتوان گفت كه فتنه وهابيت، فاجعهاى براى اسلام بود. وهابيون خون مسلمانان بىگناه را ريختند و بسيارى از اموال را نابود و غارت كردند.
احاديثى از پيامبر در دست است كه وقوع اين حادثه را پيشگويى كرده بودند. يكى از مهمترين آنها چنين است: «گروهى از مردم شرق ظهور مىكنند كه مدعى طرفدارى از قرآن هستند، اما ادعاى آنها تظاهرى بيش نبوده و تيرهاى زيادى از كمان همان ادعا، به سوى اسلام رها خواهند كرد.
تحليق (تراشيدن سر) از ويژگىهاى بارز اين گروه است و اين حديث كه در اين رابطه به طرق گوناگون نقل شده، متفقالقول به وهابيون نسبت داده شده است. زيرا وهابيون تنها گروهى از مسلمانانند كه اجباراً بايد موى سر خود را بتراشند. «سيد عبدالرحيم عبدالله»؛ مفتى زبيد، معمولاً مىگفت، براى رد وهابيون نيازى به تأليف كتاب نيست. حديث تحليق به تنهايى براى اين منظور كافى است.
يك زن وهابى كه مجبور به تراشيدن موى سرش بود، به عبدالوهاب اعتراض كرده و گفت:
«شما كه زنان را مجبور به تراشيدن موى سر مىكنيد، بايد مردان را نيز وادار سازيد كه ريش خود را بتراشند، زيرا ريش آنها برايشان حالت همان زينتى را دارد كه موى زنان برايشان دارد.» محمدبن عبدالوهاب نتوانست پاسخى منطقى به اين استدلال زن بدهد.
از جمله موهوماتى كه وهابيون به آن عقيده داشتند، ايرادگيرى سخت آنها بر «توسل» بود، گرچه احاديث معتبرى در تأييد آن وجود دارد. وهابيون همچنين از مردم مىخواستند كه در پايان سخن، به پيامبر توسل نجويند و بخصوص در «منى» بر اين نشانه شرك، اصرار داشتند. يك بار، مرد نابينايى را كه به پيامبر توسل جسته بود به نزد محمدبن عبدالوهاب آوردند و او هم به دليل تخطى نابينا از فرمانش، او را محكوم به اعدام كرد. از اين گونه حوادث در تاريخ وهابيت بسيار است كه در اين اندك نگنجد.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  پشت پرده وهابيت .RaHa. 1 431 ۲۸-۰۹-۹۱، ۰۶:۱۹ ب.ظ
آخرین ارسال: .RaHa.
  تاريخچه و تحولات و افكار وهابيت .RaHa. 0 365 ۲۸-۰۹-۹۱، ۰۶:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: .RaHa.
  وهابيت و معصومان جديد .RaHa. 0 389 ۲۸-۰۹-۹۱، ۰۶:۱۳ ب.ظ
آخرین ارسال: .RaHa.

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان