۲۹-۱۲-۹۶، ۰۱:۵۹ ق.ظ
از اول زندگی تا حالا، نوروز بیمنتترین رفیقیه که میشناسم.
خاکی و بیریا، مشتی و بامرام، لوطی و خودمونی، بچهی کف خیابون.
نوروز کاری نداره که خونهت یه پنتهاوس تو زعفرانیهس یا یه آلونک ته خاکسفید، کاری نداره که مازاراتی زیر پاته یا موتور گازی، کاری نداره که واسه دانشگاه رفتن اسنپپلاس میگیری یا آویزون میلهی مترو میشی،
اصلن کاری نداره روزا میری دانشگاه یا کورهپز خونه، شبا تو هتل اسپیناسپالاس میخوابی یا مسافرخونهی پایین میدون شوش؛ هرجا که باشی هرسال، درست به موقع میاد سراغت.از بالا هم شروع نمیکنه بیاد پایین، که بگه اول میرم سراغ پولدار مولدارا بعد فقیر بیچارهها، یا اول دکتر مهندسا بعد عمله کارگرا، یا اول خوشگل لوندا بعد زشت و بیریختا؛ یا حتی برعکسش.
نمیگه این یارو که پولداره، دیگه عید لازم نداره. نمیگه این یارو دکتره، خب لابد حالش خوبه. نمیگه این یارو خودش خوشگله، خوشی بهش نیومده. ثنوروز، خوبیش به اینه که اصلن نمیتونه فرق بذاره بین آدمایی که منتظرشن.
نمیتونه همه رو به یه چشم نبینه. نمیتونه رفاقتشو با کسی به هم بزنه، حتی اگه اون کس ناکس باشه و نارفیقی کرده باشه.بیتکلف هم هست خداییش این نوروز؛ همین که پاشو میذاره تو خونهت، هرجا بهش بگی میشینه، رو زمین، رو کاناپه، رو تخت، حتی اگه اسبابکشی داشته باشی یا خونهتکونیت تا دم سال تحویل هنوز تموم نشده باشه، رو همون کارتنای تلنبارشدهی دم در.دیگه بقیهش با خودته که تا کی نگهش داری تو خونهت. دم به دمش بدی، میشینه تا آخر سال هم که شده باهات گپ میزنه. سرت به کار خودت باشه، یه گوشه میشینه واسه خودش کتاب میخونه و زیر لب ترانه زمزمه میکنه. واسه شام اگه نگهش داری، اگه باقالیپلو با گردن و دسر و سالاد و هفت رقم غذا سر سفرهت باشه میاد میشینه و از همهش میخوره،
اگرم نه، خودش یه بسته نون و چهارتا گوجه و دوتا تخممرغ از سر کوچه میگیره، میاد بهت میگه: «سلام، امشب املت بزنیم؟»نوروز سال به سال میاد، و اونقدری کنارت میمونه که تو بخوای. چه یه ساعت، چه یه سال، تا وقتی فراموشش نکنی، اونم هست. دیگه بقیهش به خودته.پس بیا دعا کنیم - یا آرزو، یا هرچی که بهش اعتقاد داری - که امسال، هیچ رفیقی رفیقشو فراموش نکنه؛ چه یه ساعت، چه یه سال.
آمین.
حسين وحداني
خاکی و بیریا، مشتی و بامرام، لوطی و خودمونی، بچهی کف خیابون.
نوروز کاری نداره که خونهت یه پنتهاوس تو زعفرانیهس یا یه آلونک ته خاکسفید، کاری نداره که مازاراتی زیر پاته یا موتور گازی، کاری نداره که واسه دانشگاه رفتن اسنپپلاس میگیری یا آویزون میلهی مترو میشی،
اصلن کاری نداره روزا میری دانشگاه یا کورهپز خونه، شبا تو هتل اسپیناسپالاس میخوابی یا مسافرخونهی پایین میدون شوش؛ هرجا که باشی هرسال، درست به موقع میاد سراغت.از بالا هم شروع نمیکنه بیاد پایین، که بگه اول میرم سراغ پولدار مولدارا بعد فقیر بیچارهها، یا اول دکتر مهندسا بعد عمله کارگرا، یا اول خوشگل لوندا بعد زشت و بیریختا؛ یا حتی برعکسش.
نمیگه این یارو که پولداره، دیگه عید لازم نداره. نمیگه این یارو دکتره، خب لابد حالش خوبه. نمیگه این یارو خودش خوشگله، خوشی بهش نیومده. ثنوروز، خوبیش به اینه که اصلن نمیتونه فرق بذاره بین آدمایی که منتظرشن.
نمیتونه همه رو به یه چشم نبینه. نمیتونه رفاقتشو با کسی به هم بزنه، حتی اگه اون کس ناکس باشه و نارفیقی کرده باشه.بیتکلف هم هست خداییش این نوروز؛ همین که پاشو میذاره تو خونهت، هرجا بهش بگی میشینه، رو زمین، رو کاناپه، رو تخت، حتی اگه اسبابکشی داشته باشی یا خونهتکونیت تا دم سال تحویل هنوز تموم نشده باشه، رو همون کارتنای تلنبارشدهی دم در.دیگه بقیهش با خودته که تا کی نگهش داری تو خونهت. دم به دمش بدی، میشینه تا آخر سال هم که شده باهات گپ میزنه. سرت به کار خودت باشه، یه گوشه میشینه واسه خودش کتاب میخونه و زیر لب ترانه زمزمه میکنه. واسه شام اگه نگهش داری، اگه باقالیپلو با گردن و دسر و سالاد و هفت رقم غذا سر سفرهت باشه میاد میشینه و از همهش میخوره،
اگرم نه، خودش یه بسته نون و چهارتا گوجه و دوتا تخممرغ از سر کوچه میگیره، میاد بهت میگه: «سلام، امشب املت بزنیم؟»نوروز سال به سال میاد، و اونقدری کنارت میمونه که تو بخوای. چه یه ساعت، چه یه سال، تا وقتی فراموشش نکنی، اونم هست. دیگه بقیهش به خودته.پس بیا دعا کنیم - یا آرزو، یا هرچی که بهش اعتقاد داری - که امسال، هیچ رفیقی رفیقشو فراموش نکنه؛ چه یه ساعت، چه یه سال.
آمین.
حسين وحداني
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...