چه ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اينها که من با جان خود کردم
طبيبم گفت درمانى ندارد درد مهجورى
غلط مى گفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتى دل سد پاره اى بودت کجا بردى
کجا بردم ز راه ديده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب ديده اش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب ديده گريان خود کردم
ز حرف گرم وحشى آتشى در سينه افکندم
باو اظهار سوز سينه سوزان خود کردم
❤