۱۶-۰۱-۰، ۰۹:۲۴ ق.ظ
حکایت های سعدی در مورد احسان و نیکوکاری
حکایت درباره احسان و نیکوکاری
بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی
به بازار گندم فروشان گرای
که این جو فروشیست گندم نمای
نه از مشتری کز زحام مگس
به یک هفته رویش ندیدهست کس
به دلداری آن مرد صاحب نیاز
به زن گفت کای روشنایی، بساز
به امید ما کلبه اینجا گرفت
نه مردی بود نفع از او وا گرفت
ره نیکمردان آزاده گیر
چو استادهای دست افتاده گیر
ببخشای کآنان که مرد حقند
خریدار دکان بی رونقند
جوانمرد اگر راست خواهی ولیست
کرم پیشهٔ شاه مردان علیست
یک زمان، زنی نزد شوهر خود گلایه کرد که «دیگر از بقال محله نان نخر»
برو و از بازار گندم فروشان خرید کن که این بقال به جای گندم، جو میفروشد.
یک هفته است که کسی صورت او را ندیده است و دلیل آن هم از ازدحام مشتری نیست، بلکه از ازدحام و انبوهی مگسان در اطراف او است که صورتش دیده نمیشود!
آن مرد نیازمند با دلداری به زنش گفت: ای روشنایی! مدارا کن!
به امید اینکه ما از او خرید کنیم، اینجا دکان باز کرده است. رسم مردانگی نیست که سودش را از او دریغ کنیم.
دنبالهرو نیکمردان آزاده باش! هنگامی که به پا ایستادهای، دست آنان که بر زمین افتادهاند را بگیر
بخشش کن! که آنان که مردان حقیقت هستند، از مغازههایی که رونق ندارند خرید میکنند.
اگر به راستی به دنبال شخص جوانمرد میگردی، «ولی» جوانمرد راستین است. سرور مردان که پیشهاش بخشندگی است، «علی» است.
حکایت های سعدی در مورد احسان و نیکوکاری
حکایت درباره احسان و نیکوکاری
ابومحمّد مُشرفالدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف، متخلص به سعدی (۶۰۶ – ۶۹۰ هجری قمری)، شاعر و نویسندهٔ پارسیگوی ایرانی است.
حکایت اول درباره نیکوکاری کردن: بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی
به بازار گندم فروشان گرای
که این جو فروشیست گندم نمای
نه از مشتری کز زحام مگس
به یک هفته رویش ندیدهست کس
به دلداری آن مرد صاحب نیاز
به زن گفت کای روشنایی، بساز
به امید ما کلبه اینجا گرفت
نه مردی بود نفع از او وا گرفت
ره نیکمردان آزاده گیر
چو استادهای دست افتاده گیر
ببخشای کآنان که مرد حقند
خریدار دکان بی رونقند
جوانمرد اگر راست خواهی ولیست
کرم پیشهٔ شاه مردان علیست
یک زمان، زنی نزد شوهر خود گلایه کرد که «دیگر از بقال محله نان نخر»
برو و از بازار گندم فروشان خرید کن که این بقال به جای گندم، جو میفروشد.
یک هفته است که کسی صورت او را ندیده است و دلیل آن هم از ازدحام مشتری نیست، بلکه از ازدحام و انبوهی مگسان در اطراف او است که صورتش دیده نمیشود!
آن مرد نیازمند با دلداری به زنش گفت: ای روشنایی! مدارا کن!
به امید اینکه ما از او خرید کنیم، اینجا دکان باز کرده است. رسم مردانگی نیست که سودش را از او دریغ کنیم.
دنبالهرو نیکمردان آزاده باش! هنگامی که به پا ایستادهای، دست آنان که بر زمین افتادهاند را بگیر
بخشش کن! که آنان که مردان حقیقت هستند، از مغازههایی که رونق ندارند خرید میکنند.
اگر به راستی به دنبال شخص جوانمرد میگردی، «ولی» جوانمرد راستین است. سرور مردان که پیشهاش بخشندگی است، «علی» است.
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !